حسن محمودی (روزنامه فرهیختگان): داستانهاي «عروس بيد» سومين مجموعه داستان يوسف عليخاني در نگاه نخست از مولفههايي مشترك برخوردار است كه بهزعم نگارنده، نشان از تاثيرپذيري نويسندهاش از واكنشهاي صورت گرفته نسبت به دو مجموعه پيشين او يعني؛ «قدم بخير مادر بزرگ من بود» و « اژدهاكشان» دارد.
هر دو مجموعه داستان، در زمان انتشار خود، واكنشهاي مثبت و منفي قابلتاملي را درپي داشت. در اينجا طبعا منظور نگارنده، تاثيرپذيري نويسنده «عروس بيد» از هر دودسته واكنش است. طرح بوم ميلك در داستانهاي دو مجموعه قبلي علیخاني، عدهاي از مخاطبان داستانهاي او را برسر ذوق آورد و بخش عمدهاي از نقدها و ستايشها نيز متوجه همين مولفهها بود. اينان سرمست بودند از محيطي كه از طريق داستانهاي «اژدهاكشان» و« قدم بخير مادر بزرگ من بود» با آن آشنا شده بودند. عمده اشارههاي ستايشآميز منتقدان، ناشي از همين مواجهه با دنياي شگفت داستانهاي عليخاني بود. نويسنده در اين دو مجموعه، اصرار بر بومينويسي داشت. در پس مساله تاكيد عليخاني بر بومينويسي، بسياري از ارزشهاي داستاني كارهاي او در چشم منتقدان كارهايش نيامد. نقدهاي انجام شده بر داستانهاي عليخاني، چالشي را درانداخت و طرح پرسشهايي را موجب شد كه بار ديگر بحث درباره بومينويسي، مزايا و معايب آن را دامن زد و بومينويسان را در برابر شهرينويسان قرار داد. انتشار مجموعه داستان «عروس بيد» حكايت از تاثير بحثها و نقد و نظرها و جدلها، لااقل بر داستانهاي خود عليخاني داشت.
نويسنده «اژدهاكشان» در سومين مجموعه خود، با پرهيز از هر آنچه داستانهايش را در خواندن دشوار كند و خواننده را پس بزند، تاكيد بيشتري بر آدمها، باورها و جزئيات زندگيشان و جغرافياي زيستيشان دارد. او با تمركز بيشتر بر جزئيات، تاكيد دارد اقليم داستانهايش را برجستهتر كند. اين بار از اتفاق ميلك او بيشتر به ياد ميماند. در اين داستانها، ميلك، جايي كاملا دستيافتني است. تصويري كه از ميلك در ذهن مخاطب شكل ميگيرد، او را بينياز از كندوكاو در مابهازاي واقعي آن ميكند. نويسنده از شيوهها و شگردهايي در اين راه بهره ميگيرد كه نشان از تهنشين شدن و روستاگرديهاي او دارد. حالا او با فاصله از روستاي كودكي خود، جهاني را خلق ميكند كه قابل درك و باور است. آدمها از مكاني به مكان ديگر در حركت هستند. در «عروس بيد» داستانها، اغلب با حركت آدميان از بومي به بوم همجوار آغاز ميشود.
شروع داستان «پناه برخدا»؛ داستان نخست اين مجموعه را نگاه كنيد:
« سنگ برداشته و دنبال مه كرده بودم كه تمام «اسير» را زير پرو بال خودش گرفته بود و نه «ظالم كوه» ديده ميشد و نه «كافركوه». ظالم كوه، راه اسيريها را بسته بود سمت اشكورات و كافركوه، سد شده بود بينالموتيها و اسيريها. مه كه ميبست، جماعت يكسان كور ميشدند در ديدن دو قدميشان. نمدمال بودم وقتي از «ميلك» قاطر سوار شدم و راه افتادم طرف اسير كه ميگفتند 24 ساعت خدا، مهگير است.»
داستان «مردهگير» با آمدن دو نفر به ميلك شروع ميشود و اين شروع بهانهاي است براي رنگ و بو دادن به اقليم ميلك.
به شروع اين داستان توجه كنيد:
« آفتاب غرب بود كه الاغسواري با افسار بگيري، پيش و دنبال از سياه كوه به ديد آمدند. الاغ سوار، زني بود كه با سر سفيد و تن سرخ و سياه و سبز و آبي و افساربگير، مردي بود كه قدمهايش با سمهاي الاغ، همسان ميآمدند سمت ميلك»
يا شروع داستان «عروس بيد»:
«يك آقاي نوراني با موهاي افشان بر دو شانهاش مثل شاخههاي سبز درخت بيد و عبايي قهوهاي خاكخورده مثل تنه درخت بيد عصازنان از قزوين راه افتاده بود به طرف كوهستان» و همچنين شروع داستان «آقاي غار»:
«پسرمشدي خالق برگشته بود ميلك؛ پاي پياده. كيفي و كولهپشتياي همراهش بود. از گردنه سياه كوه كه ديدار آمد، چند نفر از ميلكيها راهگذري ديدند كه از سمت رودخانه بالا ميآيد.»
شخصيتپردازي در اين دسته از داستانها در تفاوت اقليمها، رنگ ميگيرد. اقليمهايي كه همجوارند و تفاوتشان، عمدتا از باورها و خودي و غيرخودي بودن آدمهايشان شكل ميگيرد. در همان سطرهاي نخست اينگونه داستانها، بيمقدمه و به ناگهان، آدمي وارد ميلك ميشود كه يا غريبه است و بيل پسگردنش ميخورد تا در گذر زمان و باورميلكيها، مجرب شود و بزرگش دارند.
يا آدمي از خود ميلكيهاست كه مثلا داستان «آقاي غار» را ميتوان مثال زد. يا اينكه آدمي از ميلك خارج ميشود يا سالها است ديگر در ميلك نيست و ذهنش گير ميلك است. ميتوان اشاره به زني ميلكي كرد كه در قزوين ساكن است و براي به دنيا آمدن بچهاش ميخواهد كه در ميلك باشد. ورود اين آدم به ميلك، دستاوردي ميشود براي شكل دادن به داستان «پير بيبي». حركت تهمينه به سمت ميلك براي به دنيا آوردن بچهاش، با جزئياتي همراه ميشود كه بعدي ديگر از ميلك داستانهاي عليخاني را به پي دارد.
داستانهاي عليخاني رنگآميزي شگفتي از اقليم آثارش دارد. توجه داشته باشيم رنگآميزي، تنها و صرفا ناشي از توصيف بوم داستانها نيست و تمام عناصر و مولفههاي داستاني را در خدمت خود ميگيرد. زبان به طرز غبطهبرانگيزي فضاي داستانهاي مجموعه را خاص و منحصربهفرد ميكند. من بخشي از اين رويكرد و دستاوردهاي مجموعه اخير عليخاني را پاي تاثيرپذيري از واكنش منفي برخي از مخاطبان و منتقدان دو مجموعه داستان قبلي او، نسبت به استفاده به كرات از واژههاي نامأنوس و ناآشناي ديلمي ميدانم.
در داستانهاي «عروس بيد» ديگر خبري از لغات غريب و مهجور نيست. بافت كلمات و بهرهگيري از نحوه گويش زباني بوم آدمها، تشخص خاصي به داستانها ميبخشد. نه زبان، به اندازه داستانهاي دو مجموعه قبلي، غريب و مهجور است و نه شاهد روايت نيمه مستند از آدمها در حد افراطشدهاش هستيم. برعكس در «عروس بيد» زبان، تبديل به نقطه قوت داستانها ميشود؛ اتفاقي كه در دو مجموعه پيشين نويسندهاش، نمودهاي آن قابل درك بود.
«عروس بيد» تنها داستان بوم و اقليم و جغرافياي خاصي نيست، بلكه داستانهايي است كه باورهايشان، براي مردم آباديهاي بالادست و فرودست، هيچ دشوار نيست و براي مخاطباني كه اين دنيا را از نزديك درك نكرده باشند، داستانهايي دركشدني است.
داستانهاي عليخاني در«عروس بيد» اينگونه نيست كه با شخصيتهايي محوري پيشبرنده عمل داستاني صرف مواجه باشيم، بلكه مانند آن است كه وارد بوم و اقليمي شويم و اتفاق صورت گرفته را به شكل دستهجمعي نظارهگر باشيم. آدمهاي زيادي حولوحوش يك اتفاق در داستان چنبره ميزنند و به فراخور ميزانسن داده شده، نقش ايفا ميكنند. از آنجا كه ميلك عليخاني تقريبا خالي از سكنه است، چند نفري كه ماندهاند، در اغلب داستانها رويت ميشوند. «عروس بيد»، «بيل آقا سر»، «مردهگير» و «پناه بر خدا» داستانهايي بودند كه برايم خواندنشان با لذت همراه بود و دلم ميخواهد كه با داستانهاي بعدي عليخاني، اين لذت را دوباره و چندباره تجربه كنم.
نكته آخر اينكه پيشبيني ميكنم يوسف عليخاني، در داستانهاي بعدياش، آدمهاي داستانهايش را از قزوين اين طرفتر ميآورد و اگر پايشان به تهران بازشود و باز دلتنگ ميلكشان باشند، تجربه جديدي براي نويسندهاش به همراه خواهد داشت كه به شهادت برخي از داستانهاي « عروس بيد»، مخاطبان بيشتري را خواهد يافت.
و در آخر دلم نميآيد كه نگويم عليخاني و شكل دادن داستانهايش در ميلك، بيشباهت با شخصيت تهمينه داستان «پير بيبي» نيست كه براي وضع حمل بچهاش از شهر با امكانات وافرش به روستاي خالي از سكنه ميلك ميرود تا بچهاش بر خاك ميلك به دنيا بيايد.
منتشر شده در روزنامه فرهیختگان یکشنبه 16 اسفند 1388 صفحه 7