مرتضا كربلاييلو: يوسف عليخاني براي «عزيز و نگار» يك فيلم كوتاه بيست دقيقهاي ساخته. من فيلم را ديدهام. آنطور كه پيداست دوربين به دست يوسف است. يوسف يا داخل ماشين نشسته يا بر قاطر سوار است يا بر پاهاي خودش. در يك صبح بهاري كه مه دره را پُر كرده از يك راه مارپيچ، افتاده سمت رودبار و الموت و از آدمهاي روستاها روايت «عزيز و نگار» را پرسيده. راويان گاه ميزنند زير آواز به فراخور حالِ نزار نگار يا عزيز. و گاه ماغ گاوي ميرود لاي بيتهاي عاشقانه. آنجا كه يوسف بر قاطر سوار است گوش قاطر در حاشيهي قاب تصوير با هر گام كه قاطر برميدارد، همچو بادبزني ميزند. به ضرباهنگ موسيقياي. يكجا سه سگ يك رمه را مشايعت ميكنند. و آن طرفتر دختري با گونههاي سرخ از سرما يا شرم، دنبال برهاي ميرود و بازو مياندازد زير شكم بره و بلندش ميكند مياندازدش دوباره در راه.