منتقدان: تکین حمزه لو - فرحناز علیزاده / دبیر نشست (میثم نبی)
رمان «ماه تمام» نوشته معصومه چاوشي در نهمين نشست از سري نشستهاي نقد آموت بعدازظهر پنجشنبه (16 تيرماه) نقد و بررسي شد.
به گزارش خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، در اين نشست، تکين حمزهلو (نويسنده و مترجم)، فرحناز عليزاده (داستاننويس و منتقد) و ميثم نبي (دبير نقد آموت) با حضور نويسنده کتاب، رمان «ماه تمام» را نقد کردند كه متن اظهارات آنها در پي ميآيد.
فرحناز عليزاده در نقد رمان «ماه تمام» عنوان كرد: ««ماه تمام» رماني است که به شيوه يادداشتهاي روزانه نگاشته شده است و داستان دختري به نام آيلار را روايت ميکند که به تازگي مدرک دکتراي خود را گرفته و مطبي را براي فعاليت باز کرده است. او در روند داستان به دنيال عشقي حقيقي ميگردد.
داستان به شيوه کلاسيک نگاشته شده و در اين اثر با توالي زماني روبهرو هستيم بر پايه آغاز و ميانه و پايان و گرهاي که در نهايت با ديدن حبيب در زلزله بم گشوده ميشود.
از مهمترين مواردي که از منظر نقد «لاکاني» ميتوان به آن پرداخت، عنصر انتظار است - از جانب دختري که به دنبال عشق حقيقي خود ميگردد. لاکان اشاره دارد که در درون هر فرد عنصري به نام «فقدان» وجود دارد و همه بر اساس ميلي دروني به دنبال عاملي هستيم که بتواند اين خلأ عاطفي و روحي را جبران کند. اين ميل از منظر افلاطون به شکل تمايل براي تصاحب زيبايي به صورت دائمي بيان ميشود. در داستان با دختري روبهرو هستيم که گذشته موفقي داشته و پلههاي ترقي را به بهترين شکل طي كرده است. وي هميشه در دانشگاه جزو شاگردان برتر بوده است. اما با اين حال، باز احساس شادي و موفقيت نميکند، حتا وي نسبت به خواهر کوچکش در مواردي احساس ضعف و کاستي کرده و نسبت به وي حسادت ميکند. علت اين فقدان را ميتوان از منظر «مطالعات فرهنگي» نيز بررسي کرد. بايد گفت که گفتمان غالب يک جامعه باعث شکلگيري فرهنگي ميشود که ناخواسته بر ذهن افراد آن جامعه رسوخ پيدا ميکند. اين نوع نگاه را ميتوان در بخشهاي مختلف رمان ديد. اين دختر داراي تحصيلات عالي است. اما از آن جهت که در جامعهاي زندگي ميکند که در آن تأهل برتر از تجرد است، وي تنها راه نجات خود را در ازدواج ميبيند؛ به همين دليل برخوردش با پسرهايي که ميبيند، به گونهاي است که به قصد ازدواج، آنها را به سمت خود جلب کند.
در بحث لايههاي انساني با چند لايه روبهرو هستيم؛ مثل: لايه بدني، لايه اجتماعي، لايه فردي و... . از مهمترين اين لايهها همان لايه اجتماعي و تأثير نگاه غالب اجتماع بر فرد است؛ مواردي که شخص را به اين باور ميرساند که در راستاي نائل آمدن به موفقيت و مورد تأييد جامعه قرار گرفتن به آنها تن بدهد و خود را با الگوهاي ديکتهشده از سوي جامعه منطبق کند.
از منظر روانشناختي از ديدگاه يونگ با سه بخش روبهرو هستيم. نهاد سايه، نقاب، مادينه روان. نقاب به اين معناست که افراد براي مورد تأييد قرار گرفتن از جانب اجتماع احتياج به زدن نقابهاي مختلف بر صورت خود دارند و فرد در صورتي که نتواند اين نقاب را حفظ کند، از سوي جامعه طرد شده و به انزوا کشيده ميشود. اين امر در دنياي ذهني شخصيت دختر داستان نيز ديده ميشود: زني صبور و عاشقپيشه که نبايد ابراز عشق کند و تنها انتظار عشقي را بکشد که قرار است به سراغش بيايد. شخصيتي که بايد از عشقها چشمپوشي کند تا از سوي جامعه مورد تأييد قرار بگيرد. بر اين اساس ميتوان نتيجه گرفت که اين دختر «ديگري» را سر منشأ خوشبختي خود ميپندارد. لاکان به اين امر تحت عنوان «خود ديگري» اشاره ميکند؛ خودي که براي نائل آمدن به خوشبختي در انتظار تأييد ديگري است.
داستان از منظر «من راوي» روايت ميشود و جهان داستاني که خواننده به آن ورود پيدا ميکند، برداشت ذهني شخصيت از محيط پيرامون خود است. در اين داستان با سه گونه مختلف عشق روبهرو هستيم: عشق يکطرفه بين فرهت و آيدا که به علت ارتباطي که فرهت با خانم اخباري دارد، با شکست مواجه ميشود. رابطه دوم، رابطهاي است تقريبا دوطرفه. اما نادر نيکان تمايلي به مسؤوليتپذيري ندارد و دائم قصد فرار از مشکلات را دارد. به همين جهت قصد رفتن به خارج از کشور را ميکند. و عشق سوم که رابطه بين آيدا و حبيب است و حالتي دوطرفه و دوسويه دارد. همه اين موارد برميگردد به خلأيي که راوي نسبت به ديگري دارد. اما به نظر ميرسد به لحاظ شخصيتپردازي و منطق داستاني رفتارهاي آيلار و رفتاري که او به عنوان يک شخصيت تحصيلکرده و کسي که با فعايت در مناطق محروم تجربيات زيادي را از سر گذرانده، دارد، به نوعي سطحي به نظر ميرسد و در مواردي متناسب با شخصيت او نيست. در بسياري از موارد گويي با نگاه يک دختر نوجوان به مساله عشق روبهرو هستيم. نثر داستاني هم در بسياري از موارد تحت تأثير چنين رويکردي است و اين امر موجب عدم يکدستي در کنشهاي داستان و برخي ديالوگها شده است و باورپذيري برخي از بخشها مانند فصل «ماه گرفته» را کمرنگ ميکند. حضور و تکرارهاي مداوم شخصيت پيرامون برخي مسائل که به شکل ذهني ارائه ميشود، به اين فصل رمان ضربه زده است. به نظر ميرسد که قصد نويسنده از اين تکرارها رساندن فضاي داستاني به نوعي «ملال» است. اما اگر نويسنده ميتوانست اين فضاي ملالانگيز را با کلمات و جملات کوتاه و مختصري بيان كند، تأثير بيشتري پيدا ميکرد.
داستان به شکل يادداشت روزانه نگاشته شده و راوي تک تک اعمال خود را در اين يادداشتها بيان کرده است. اما با توجه به اينکه شيوه بيان داستان «من راوي» است، راوي اين امکان را دارد که دلايل اعمال خود را نيز ابراز کند، اما علتمندي اين اعمال در روند داستان ديده نميشود و اين امر به داستان لطمه ميزند. در برگزيدن اين شيوهي روايت بهتر است که ويژگيهاي شخصيت اصلي به شکلي غيرمستقيم و به وسيله ديالوگها و... ارائه شود و به طور مستقيم از جانب راوي اصلي بيان نشود که در پارهاي موارد اين اثر دچار مستقيمگويي و توضيح واضحات بر خود است، که منظور نويسنده از اين امر ارائه اطلاعات به خواننده اثر است که به عنوان يک نقص خودنمايي ميکند.
رمان «ماه تمام» فصلبنديهاي مختلفي دارد که نشاندهنده يک چرخه کامل زيستي است که از منظر شخصيت اصلي روايت ميشود؛ فصلهايي با عناوين ماهزده، ماه محاق، ماه چهارده، ماه گرفته و ماه تمام، که متناسب با ويژگي و حس و حال هر فصل انتخاب شده است. اين چرخه کامل در فصل پنجم به سرانجام ميرسد. از اين جهت بايد گفت که انتخاب فصلها با درايت رخ داده است. اما پيرامون انتخاب نام اشخاص و کاراکترها که رويکردي نمادين دارند، گاهي با انتخابهاي سطحي روبهرو هستيم که به راحتي ويژگيهاي رفتاري شخصيتها را آشکار ميکند و باعث گرهگشايي پيش از موعد داستان در ذهن مخاطب ميشود و تعليق داستاني را کمرنگ ميکند.
فصل انتهايي داستان بسيار سريع به جمعبندي ميرسد که ميطلبيد به صورت گستردهتري به آن پرداخته ميشد و داستان به صورتي «آني» به سرانجام نميرسيد. از ديگر مواردي که ميتوانست به قوت اين فصل بيفزايد، روايت اين فصل در زمان «حال» بود که ميتوانست جنبههاي مستندگونه زلزله بم را بهتر و زندهتر به خواننده منتقل کند.
پيرامون نثر داستان بايد گفت که اثر در مواردي فاقد يکدستي است. ديالوگها گاه به حالت نوشتاري ارائه شده است و گاه رويکردي محاوره دارند که اين امر نيز از مواردي است که باعث لطمه خوردن متن شده است.»
تکين حمزهلو هم در سخناني در اين نشست گفت: «پيرامون اين اثر بايد دو عامل را جزو قابليت و ويژگيهاي آن برشمرد؛ مورد اول جسارت نويسنده در انتخاب سوژه است و عامل دوم تصويري واقعي است که از قشر پزشکان ارائه ميکند. شخصيتي که نويسنده انتخاب کرده، داراي ويژگيهاي استنادي و رئال است و به درستي توانسته شرايط جامعه امروز را از منظر اين کاراکتر بيان کند. شخصيتي که عليرغم زيبايي و تحصيلات و... همچنان در ملال به سر ميبرد. نويسنده توانسته در وراي دورنماي بسيار زيباي رشته پزشکي مشکلات و مسائل پشت پردهاي را که اين قشر با آن دست و پنجه نرم ميکنند، ارائه دهد؛ عواملي که در بسياري موارد از ديد مردمان عادي پنهان ميماند.
عشقي که در داستان ارئه ميشود، حالتي تکراري دارد که به منطق داستان لطمه ميزند. برخورد و رفتار شخصيت در مواردي بسيار عجولانه و سطحي است. به عنوان نمونه برخوردي که راوي با شخصيت نادر نيکان دارد، بسيار سطحي و با توجه به ويژگيهاي رفتاري و تجربيات وي در عدم تناسب است؛ چرا که تجربه پيشين وي در رابطه عاشقانه با فرهت ايجاب ميکند که وي محتاطانهتر عمل كند.
بخشهاي نخستين رمان داراي ريتمي کند است و تنها با بيان ذهنيات آيلار سپري ميشود و باعث کسلکننده و تکراري شدن برخي بخشها شده است.
از مواردي که ميتوانست به بيان استيصال شخصيت کمک کند، حضور پررنگتر ديگر شخصيتها همچون پدر و مادر آيلار است. اما پدر تنها حضوري سايهوار دارد و نقش مادر نيز تنها در حد آوردن سيني چاي و ميوه به اتاق آيلار خلاصه ميشود. به همين دليل تمامي بار داستان بر عهده آيلار است و اين امر ايجاد فضايي تکراري را براي خواننده رقم ميزند؛ بنابراين بايد گفت که ايراد اصلي رمان، نپرداختن نويسنده به شخصيتهاي حاشيهيي است.
منطق داستاني در پارهاي موارد داراي نقص است. در صفحه 74 رمان از منشي زني گفته ميشود که به علت نازايي از شوهرش طلاق گرفته است. اما در صفحه 125 شاهد هستيم که آيلار با تزريق وي را از خطر باردار شدن ناخواسته نجات ميدهد. شخصيت اصلي گاهي با نام آيلار و گاهي آيه صدا زده ميشود که پيرامون علت اين امر هم هيچ توضيح مشخصي داده نميشود. در اين رمان بخشهايي از صحنهها بي سرانجام رها ميشوند. نهايت رابطه آيلار و نيکان به درستي و بدون علت خاصي بي سرانجام رها شده و باعث بلاتکليفي مخاطب ميشود.
به نظر ميرسد که انتخاب شيوه داناي کل پيرامون اين رمان ميتوانست مؤثرتر عمل کند و صداي شخصيتهاي ديگر اين رمان همچون نيکان و فرهت را بهتر به گوش مخاطب برساند.»
همچنين ميثم نبي در توضيحاتي اظهار كرد: «از منظر شخصيتپردازي آنچه را که به عنوان نقص بايد قلمداد کرد، اين است که بسياري از ويژگيهاي رفتاري شخصيت اصلي «گنگ» است و اين گنگ بودن به معناي ابهامي نيست که خواننده خود بتواند پي به آنها ببرد. بلکه عدم يکدستي در رفتار و چندپارگي و حضور کنشهاي ضد و نقيض که گاهي از شخصيت بروز ميکند، نميتواند در يک نگاه کلي تصويري خوانا از شخصيت را در ذهن مخاطب تصوير کند. به عنوان نمونه پيرامون رفتن آيلار به سراغ مرد فالگير نميتوان به طور قطع گفت که اين عمل با شخصيت پزشکي که خود مشاوره ازدواج ميدهد و تحصيلات آکادميک دارد، سازگار است يا خير. حضور مواردي از اين دست در نهايت گره کوري را در ذهن مخاطب ايجاد ميکند.
بر اساس تقسيمبندي هشتگانه يونگ پيرامون تيپهاي مختلف شخصيتي، اين کاراکتر را ميتوان جزو تيپهاي «درونگراي حسي» قلمداد کرد. در بخش اعظم اين رمان با ذهنيات اين شخصيت روبهرو هستيم؛ نه با جهان معقولات و ابژه. در اين دسته از تيپهاي شخصيتي تفکر منطقي حضوري کمرنگ دارد و برخوردهايشان عمدتا حسي است که نمود آن را در پيرامون کنشهاي مختلف شخصيت اصلي اين رمان شاهد هستيم. حضور هيجانات عميقي که به ندرت بازگو ميشوند، از ديگر ويژگيهاي اين تيپ است. خواننده اين رمان تا نيمههاي اثر تنها صداي ذهني شخصيت را ميشنود و اين امر باعث ميشود که کاراکتر بيشتر حضوري منفعلانه داشته باشد تا پويا. و در صفحه 166 که تقريبا نيمي از رمان روايت شده، اولين تلاشهاي عيني را ميبينيم. اينکه بالأخره آيلار در دنياي واقعي با فرهت تماس گرفته و مکنونات قلبي خود را به او ميگويد. اين تيپ شخصيت در بسياري از موارد افرادي از خود راضي به نظر ميرسند و خود را برتر از ديگران ميدانند که اين امر نيز در جاي جاي اثر نمود دارد. اينکه او داراي تحصلات عالي و زيبايي ظاهري است و... .
فصلبندي رمان نشاندهنده يک چرخه کامل زندگي است. اما به نظر ميرسد که نويسنده ميتوانست از عنصر ماه و عناصر وابسته به آن بهرهبرداري بهتري داشته باشد. در روند روايت با يک چرخه زندگي روبهرو هستيم. به اين چرخه ميتوان از دو منظر نگريست؛ منظر نخست بيانگر يک چرخه تسلسل که حالتي پوچگرايانه و نيهليستي را القا ميکند، در منظر دوم اين چرخه به معناي بازگشت به مبدأ هستي و سرمنزل مقصود است. به نظر ميرسد که نيت نويسنده از اين چرخه حالت دوم آن باشد. اما ناتواني نويسنده در القاي اين مفهوم بيشتر آن سير تسلسل پوچگرايانه را در ذهن مخاطب القا کند. اگرچه پايان داستان با خواستگاري حبيب از آيلار به سرانجام ميرسد. اما از آنجا که در روند داستان با تحول شخصيتي خاصي روبهرو نيستيم، به نظر ميرسد که اين وصال نيز ميتواند همچون موارد گذشته در صورت ادامه يافتن به جدايي منجر شود.
تمايل نويسنده در ارائه تاريخ و زمان نشاندهنده اين است که داستان رويکردي رئال دارد. اما بايد پرسيد که چقدر در اين امر موفق بوده است. به نظر ميرسد که داستان به روي بافت و کانتکست خاصي سوار نيست. بهرهگيري از اتفاقات و مسائل اجتماعي و سياسي هر دوره و تنيدن آن با تنه و تم اصلي داستان ميتواند به عمق بخشيدن به اثر کمک کند و به صرف آوردن نام چند خيابان يا مکان مشخص نميتوان اثري را رئال ناميد.»
در نشست نقد و بررسي رمان «ماه تمام»، جمعي از علاقهمندان به ادبيات و رمان حضور داشتند.
به گزارش خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، در اين نشست، تکين حمزهلو (نويسنده و مترجم)، فرحناز عليزاده (داستاننويس و منتقد) و ميثم نبي (دبير نقد آموت) با حضور نويسنده کتاب، رمان «ماه تمام» را نقد کردند كه متن اظهارات آنها در پي ميآيد.
فرحناز عليزاده در نقد رمان «ماه تمام» عنوان كرد: ««ماه تمام» رماني است که به شيوه يادداشتهاي روزانه نگاشته شده است و داستان دختري به نام آيلار را روايت ميکند که به تازگي مدرک دکتراي خود را گرفته و مطبي را براي فعاليت باز کرده است. او در روند داستان به دنيال عشقي حقيقي ميگردد.
داستان به شيوه کلاسيک نگاشته شده و در اين اثر با توالي زماني روبهرو هستيم بر پايه آغاز و ميانه و پايان و گرهاي که در نهايت با ديدن حبيب در زلزله بم گشوده ميشود.
از مهمترين مواردي که از منظر نقد «لاکاني» ميتوان به آن پرداخت، عنصر انتظار است - از جانب دختري که به دنبال عشق حقيقي خود ميگردد. لاکان اشاره دارد که در درون هر فرد عنصري به نام «فقدان» وجود دارد و همه بر اساس ميلي دروني به دنبال عاملي هستيم که بتواند اين خلأ عاطفي و روحي را جبران کند. اين ميل از منظر افلاطون به شکل تمايل براي تصاحب زيبايي به صورت دائمي بيان ميشود. در داستان با دختري روبهرو هستيم که گذشته موفقي داشته و پلههاي ترقي را به بهترين شکل طي كرده است. وي هميشه در دانشگاه جزو شاگردان برتر بوده است. اما با اين حال، باز احساس شادي و موفقيت نميکند، حتا وي نسبت به خواهر کوچکش در مواردي احساس ضعف و کاستي کرده و نسبت به وي حسادت ميکند. علت اين فقدان را ميتوان از منظر «مطالعات فرهنگي» نيز بررسي کرد. بايد گفت که گفتمان غالب يک جامعه باعث شکلگيري فرهنگي ميشود که ناخواسته بر ذهن افراد آن جامعه رسوخ پيدا ميکند. اين نوع نگاه را ميتوان در بخشهاي مختلف رمان ديد. اين دختر داراي تحصيلات عالي است. اما از آن جهت که در جامعهاي زندگي ميکند که در آن تأهل برتر از تجرد است، وي تنها راه نجات خود را در ازدواج ميبيند؛ به همين دليل برخوردش با پسرهايي که ميبيند، به گونهاي است که به قصد ازدواج، آنها را به سمت خود جلب کند.
در بحث لايههاي انساني با چند لايه روبهرو هستيم؛ مثل: لايه بدني، لايه اجتماعي، لايه فردي و... . از مهمترين اين لايهها همان لايه اجتماعي و تأثير نگاه غالب اجتماع بر فرد است؛ مواردي که شخص را به اين باور ميرساند که در راستاي نائل آمدن به موفقيت و مورد تأييد جامعه قرار گرفتن به آنها تن بدهد و خود را با الگوهاي ديکتهشده از سوي جامعه منطبق کند.
از منظر روانشناختي از ديدگاه يونگ با سه بخش روبهرو هستيم. نهاد سايه، نقاب، مادينه روان. نقاب به اين معناست که افراد براي مورد تأييد قرار گرفتن از جانب اجتماع احتياج به زدن نقابهاي مختلف بر صورت خود دارند و فرد در صورتي که نتواند اين نقاب را حفظ کند، از سوي جامعه طرد شده و به انزوا کشيده ميشود. اين امر در دنياي ذهني شخصيت دختر داستان نيز ديده ميشود: زني صبور و عاشقپيشه که نبايد ابراز عشق کند و تنها انتظار عشقي را بکشد که قرار است به سراغش بيايد. شخصيتي که بايد از عشقها چشمپوشي کند تا از سوي جامعه مورد تأييد قرار بگيرد. بر اين اساس ميتوان نتيجه گرفت که اين دختر «ديگري» را سر منشأ خوشبختي خود ميپندارد. لاکان به اين امر تحت عنوان «خود ديگري» اشاره ميکند؛ خودي که براي نائل آمدن به خوشبختي در انتظار تأييد ديگري است.
داستان از منظر «من راوي» روايت ميشود و جهان داستاني که خواننده به آن ورود پيدا ميکند، برداشت ذهني شخصيت از محيط پيرامون خود است. در اين داستان با سه گونه مختلف عشق روبهرو هستيم: عشق يکطرفه بين فرهت و آيدا که به علت ارتباطي که فرهت با خانم اخباري دارد، با شکست مواجه ميشود. رابطه دوم، رابطهاي است تقريبا دوطرفه. اما نادر نيکان تمايلي به مسؤوليتپذيري ندارد و دائم قصد فرار از مشکلات را دارد. به همين جهت قصد رفتن به خارج از کشور را ميکند. و عشق سوم که رابطه بين آيدا و حبيب است و حالتي دوطرفه و دوسويه دارد. همه اين موارد برميگردد به خلأيي که راوي نسبت به ديگري دارد. اما به نظر ميرسد به لحاظ شخصيتپردازي و منطق داستاني رفتارهاي آيلار و رفتاري که او به عنوان يک شخصيت تحصيلکرده و کسي که با فعايت در مناطق محروم تجربيات زيادي را از سر گذرانده، دارد، به نوعي سطحي به نظر ميرسد و در مواردي متناسب با شخصيت او نيست. در بسياري از موارد گويي با نگاه يک دختر نوجوان به مساله عشق روبهرو هستيم. نثر داستاني هم در بسياري از موارد تحت تأثير چنين رويکردي است و اين امر موجب عدم يکدستي در کنشهاي داستان و برخي ديالوگها شده است و باورپذيري برخي از بخشها مانند فصل «ماه گرفته» را کمرنگ ميکند. حضور و تکرارهاي مداوم شخصيت پيرامون برخي مسائل که به شکل ذهني ارائه ميشود، به اين فصل رمان ضربه زده است. به نظر ميرسد که قصد نويسنده از اين تکرارها رساندن فضاي داستاني به نوعي «ملال» است. اما اگر نويسنده ميتوانست اين فضاي ملالانگيز را با کلمات و جملات کوتاه و مختصري بيان كند، تأثير بيشتري پيدا ميکرد.
داستان به شکل يادداشت روزانه نگاشته شده و راوي تک تک اعمال خود را در اين يادداشتها بيان کرده است. اما با توجه به اينکه شيوه بيان داستان «من راوي» است، راوي اين امکان را دارد که دلايل اعمال خود را نيز ابراز کند، اما علتمندي اين اعمال در روند داستان ديده نميشود و اين امر به داستان لطمه ميزند. در برگزيدن اين شيوهي روايت بهتر است که ويژگيهاي شخصيت اصلي به شکلي غيرمستقيم و به وسيله ديالوگها و... ارائه شود و به طور مستقيم از جانب راوي اصلي بيان نشود که در پارهاي موارد اين اثر دچار مستقيمگويي و توضيح واضحات بر خود است، که منظور نويسنده از اين امر ارائه اطلاعات به خواننده اثر است که به عنوان يک نقص خودنمايي ميکند.
رمان «ماه تمام» فصلبنديهاي مختلفي دارد که نشاندهنده يک چرخه کامل زيستي است که از منظر شخصيت اصلي روايت ميشود؛ فصلهايي با عناوين ماهزده، ماه محاق، ماه چهارده، ماه گرفته و ماه تمام، که متناسب با ويژگي و حس و حال هر فصل انتخاب شده است. اين چرخه کامل در فصل پنجم به سرانجام ميرسد. از اين جهت بايد گفت که انتخاب فصلها با درايت رخ داده است. اما پيرامون انتخاب نام اشخاص و کاراکترها که رويکردي نمادين دارند، گاهي با انتخابهاي سطحي روبهرو هستيم که به راحتي ويژگيهاي رفتاري شخصيتها را آشکار ميکند و باعث گرهگشايي پيش از موعد داستان در ذهن مخاطب ميشود و تعليق داستاني را کمرنگ ميکند.
فصل انتهايي داستان بسيار سريع به جمعبندي ميرسد که ميطلبيد به صورت گستردهتري به آن پرداخته ميشد و داستان به صورتي «آني» به سرانجام نميرسيد. از ديگر مواردي که ميتوانست به قوت اين فصل بيفزايد، روايت اين فصل در زمان «حال» بود که ميتوانست جنبههاي مستندگونه زلزله بم را بهتر و زندهتر به خواننده منتقل کند.
پيرامون نثر داستان بايد گفت که اثر در مواردي فاقد يکدستي است. ديالوگها گاه به حالت نوشتاري ارائه شده است و گاه رويکردي محاوره دارند که اين امر نيز از مواردي است که باعث لطمه خوردن متن شده است.»
تکين حمزهلو هم در سخناني در اين نشست گفت: «پيرامون اين اثر بايد دو عامل را جزو قابليت و ويژگيهاي آن برشمرد؛ مورد اول جسارت نويسنده در انتخاب سوژه است و عامل دوم تصويري واقعي است که از قشر پزشکان ارائه ميکند. شخصيتي که نويسنده انتخاب کرده، داراي ويژگيهاي استنادي و رئال است و به درستي توانسته شرايط جامعه امروز را از منظر اين کاراکتر بيان کند. شخصيتي که عليرغم زيبايي و تحصيلات و... همچنان در ملال به سر ميبرد. نويسنده توانسته در وراي دورنماي بسيار زيباي رشته پزشکي مشکلات و مسائل پشت پردهاي را که اين قشر با آن دست و پنجه نرم ميکنند، ارائه دهد؛ عواملي که در بسياري موارد از ديد مردمان عادي پنهان ميماند.
عشقي که در داستان ارئه ميشود، حالتي تکراري دارد که به منطق داستان لطمه ميزند. برخورد و رفتار شخصيت در مواردي بسيار عجولانه و سطحي است. به عنوان نمونه برخوردي که راوي با شخصيت نادر نيکان دارد، بسيار سطحي و با توجه به ويژگيهاي رفتاري و تجربيات وي در عدم تناسب است؛ چرا که تجربه پيشين وي در رابطه عاشقانه با فرهت ايجاب ميکند که وي محتاطانهتر عمل كند.
بخشهاي نخستين رمان داراي ريتمي کند است و تنها با بيان ذهنيات آيلار سپري ميشود و باعث کسلکننده و تکراري شدن برخي بخشها شده است.
از مواردي که ميتوانست به بيان استيصال شخصيت کمک کند، حضور پررنگتر ديگر شخصيتها همچون پدر و مادر آيلار است. اما پدر تنها حضوري سايهوار دارد و نقش مادر نيز تنها در حد آوردن سيني چاي و ميوه به اتاق آيلار خلاصه ميشود. به همين دليل تمامي بار داستان بر عهده آيلار است و اين امر ايجاد فضايي تکراري را براي خواننده رقم ميزند؛ بنابراين بايد گفت که ايراد اصلي رمان، نپرداختن نويسنده به شخصيتهاي حاشيهيي است.
منطق داستاني در پارهاي موارد داراي نقص است. در صفحه 74 رمان از منشي زني گفته ميشود که به علت نازايي از شوهرش طلاق گرفته است. اما در صفحه 125 شاهد هستيم که آيلار با تزريق وي را از خطر باردار شدن ناخواسته نجات ميدهد. شخصيت اصلي گاهي با نام آيلار و گاهي آيه صدا زده ميشود که پيرامون علت اين امر هم هيچ توضيح مشخصي داده نميشود. در اين رمان بخشهايي از صحنهها بي سرانجام رها ميشوند. نهايت رابطه آيلار و نيکان به درستي و بدون علت خاصي بي سرانجام رها شده و باعث بلاتکليفي مخاطب ميشود.
به نظر ميرسد که انتخاب شيوه داناي کل پيرامون اين رمان ميتوانست مؤثرتر عمل کند و صداي شخصيتهاي ديگر اين رمان همچون نيکان و فرهت را بهتر به گوش مخاطب برساند.»
همچنين ميثم نبي در توضيحاتي اظهار كرد: «از منظر شخصيتپردازي آنچه را که به عنوان نقص بايد قلمداد کرد، اين است که بسياري از ويژگيهاي رفتاري شخصيت اصلي «گنگ» است و اين گنگ بودن به معناي ابهامي نيست که خواننده خود بتواند پي به آنها ببرد. بلکه عدم يکدستي در رفتار و چندپارگي و حضور کنشهاي ضد و نقيض که گاهي از شخصيت بروز ميکند، نميتواند در يک نگاه کلي تصويري خوانا از شخصيت را در ذهن مخاطب تصوير کند. به عنوان نمونه پيرامون رفتن آيلار به سراغ مرد فالگير نميتوان به طور قطع گفت که اين عمل با شخصيت پزشکي که خود مشاوره ازدواج ميدهد و تحصيلات آکادميک دارد، سازگار است يا خير. حضور مواردي از اين دست در نهايت گره کوري را در ذهن مخاطب ايجاد ميکند.
بر اساس تقسيمبندي هشتگانه يونگ پيرامون تيپهاي مختلف شخصيتي، اين کاراکتر را ميتوان جزو تيپهاي «درونگراي حسي» قلمداد کرد. در بخش اعظم اين رمان با ذهنيات اين شخصيت روبهرو هستيم؛ نه با جهان معقولات و ابژه. در اين دسته از تيپهاي شخصيتي تفکر منطقي حضوري کمرنگ دارد و برخوردهايشان عمدتا حسي است که نمود آن را در پيرامون کنشهاي مختلف شخصيت اصلي اين رمان شاهد هستيم. حضور هيجانات عميقي که به ندرت بازگو ميشوند، از ديگر ويژگيهاي اين تيپ است. خواننده اين رمان تا نيمههاي اثر تنها صداي ذهني شخصيت را ميشنود و اين امر باعث ميشود که کاراکتر بيشتر حضوري منفعلانه داشته باشد تا پويا. و در صفحه 166 که تقريبا نيمي از رمان روايت شده، اولين تلاشهاي عيني را ميبينيم. اينکه بالأخره آيلار در دنياي واقعي با فرهت تماس گرفته و مکنونات قلبي خود را به او ميگويد. اين تيپ شخصيت در بسياري از موارد افرادي از خود راضي به نظر ميرسند و خود را برتر از ديگران ميدانند که اين امر نيز در جاي جاي اثر نمود دارد. اينکه او داراي تحصلات عالي و زيبايي ظاهري است و... .
فصلبندي رمان نشاندهنده يک چرخه کامل زندگي است. اما به نظر ميرسد که نويسنده ميتوانست از عنصر ماه و عناصر وابسته به آن بهرهبرداري بهتري داشته باشد. در روند روايت با يک چرخه زندگي روبهرو هستيم. به اين چرخه ميتوان از دو منظر نگريست؛ منظر نخست بيانگر يک چرخه تسلسل که حالتي پوچگرايانه و نيهليستي را القا ميکند، در منظر دوم اين چرخه به معناي بازگشت به مبدأ هستي و سرمنزل مقصود است. به نظر ميرسد که نيت نويسنده از اين چرخه حالت دوم آن باشد. اما ناتواني نويسنده در القاي اين مفهوم بيشتر آن سير تسلسل پوچگرايانه را در ذهن مخاطب القا کند. اگرچه پايان داستان با خواستگاري حبيب از آيلار به سرانجام ميرسد. اما از آنجا که در روند داستان با تحول شخصيتي خاصي روبهرو نيستيم، به نظر ميرسد که اين وصال نيز ميتواند همچون موارد گذشته در صورت ادامه يافتن به جدايي منجر شود.
تمايل نويسنده در ارائه تاريخ و زمان نشاندهنده اين است که داستان رويکردي رئال دارد. اما بايد پرسيد که چقدر در اين امر موفق بوده است. به نظر ميرسد که داستان به روي بافت و کانتکست خاصي سوار نيست. بهرهگيري از اتفاقات و مسائل اجتماعي و سياسي هر دوره و تنيدن آن با تنه و تم اصلي داستان ميتواند به عمق بخشيدن به اثر کمک کند و به صرف آوردن نام چند خيابان يا مکان مشخص نميتوان اثري را رئال ناميد.»
در نشست نقد و بررسي رمان «ماه تمام»، جمعي از علاقهمندان به ادبيات و رمان حضور داشتند.