میثم نبی - احسان عباسلو - منتقدان: بهاءالدین مرشدی و محسن فرجی
به گزارش خبرآنلاین ... اینجا
به گزارش «مد و مه» ... اینجا
به گزارش خبرگزاری ایسنا ... اینجا
به گزارش خبرگزاری مهر ... اینجا
به گزارش خبرگزاری ایبنا ... اینجا
به گزارش خبرگزاری پانا ... اینجا
به گزارش روزنامه «تهران امروز» ... اینجا
به گزارش روزنامه «روزگار» ... اینجا
به گزارش روزنامه «شرق» ... اینجا
به گزارش «مد و مه» ... اینجا
به گزارش خبرگزاری ایسنا ... اینجا
به گزارش خبرگزاری مهر ... اینجا
به گزارش خبرگزاری ایبنا ... اینجا
به گزارش خبرگزاری پانا ... اینجا
به گزارش روزنامه «تهران امروز» ... اینجا
به گزارش روزنامه «روزگار» ... اینجا
به گزارش روزنامه «شرق» ... اینجا
مجموعهي داستانهاي احسان عباسلو در نشستي تخصصي نقد شد. به گزارش خبرنگار بخش كتاب خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، نشست نقد مجموعهي داستانهاي «کُلاژ» و «واهمههاي سرخابي» نوشته «احسان عباسلو» روز گذشته (پنجشنبه هشتم ارديبهشت) در دفتر نشر آموت برگزار شد.
بهاءالدين مرشدي گفت: بناي کلي در نوشتن داستان، بر اين است که قصه را با يک خروجي داستانگونه تعريف کنيم. در «کُلاژ» اين اتفاق نميافتد. در برخي از اين داستانها اتفاقهاي بسيار زيادي وجود دارد که در نهايت خروجي داستاني در آنها ديده نميشود. يعني فقط در حد روايتي از چند اتفاق باقي ميماند ولي قصه را شکل نميدهد. قصه هم در معناي کلاسيک، مدرن و پست مدرن مد نظرم است. حتي در داستانهاي پست مدرن هم در انتها خروجي به اسم داستان وجود دارد. در داستانهاي کتاب «کُلاژ» هر تک جملهاي فقط معني خود را دارد و داستان ساختار منسجم را ندارد.
محسن فرجي نيز گفت: علاوه بر وفور اطلاعات ميخواهم به وفور اسامي کتاب اشاره کنم چون ايراد بزرگي است. چيزي به اسم بينامتنيت وجود دارد که نويسندگان از اطلاعات يکديگر استفاده ميکند. ولي استفاده در کتاب حاضر به هيچ وجه بينامتني صرف نيست و تبديل به انبوهي از دادههاي مختلف و متنوع شده است. اين شايد به نوعي اظهار فضل نويسنده باشد. خود من به عنوان يک مخاطب تنها نام تعدادي از اين نويسندهها، کتابها، فيلمها و موسيقيها را شنيدهام اما با همين تعداد کم هم ارتباط برقرار نکردم. در واقع متوجه نشدم ارتباط اينها به داستان چيست.
وي ادامه داد: نويسنده موضعگيري و دغدغه خاصي ندارد. ما نميتوانيم جهانبيني او را از اين داستانها دريابيم. يکي از دلايل اين موضوع شايد اين باشد که داستانها به شدت سوژه محور است. يعني يک سوژه به ذهن نويسنده رسيده است و او تصميم گرفته دربارهي آن بنويسد. داستانهاي تجربي اما با تجربههاي ناموفق است؛ من معتقد نيستم که اين داستانها پست مدرن باشد.
مرشدي نيز تصريح کرد: در مجموعهي «کُلاژ» نام کتاب برايم خيلي جالب بود. اين معنا را تداعي ميکند که نويسنده خواسته باشد تکههايي از جاهاي مختلف را بياورد و در اين کتاب کنار هم بگذارد. من اين را خيلي دوست دارم. گسستهاي روايتي که اين جا ايجاد ميشود ميتواند جذاب باشد. يکي از مؤلفههاي پست مدرن، که ايجاد گسست و «کُلاژ» است در اين داستانها به خوبي ديده ميشود اما باز بايد به خروجي اشاره کنم. در واقع ميکس خوبي وجود ندارد اين در حالي است که داستانها همه ظرفيت تبديل شدن به داستان پست مدرن را دارند. تمام پازلها و طنزها در داستان هست ولي ضعف روايت اجازه نداده که اين روايتها داستان شود. آنقدر هم اطلاعات به من ميدهد که با خودم ميگويم من با اين همه اطلاعات چه کنم؛ داستانها تهبندي ندارد.
محسن فرجي درباره طنز داستانهاي کتابها گفت: در بسياري از داستانها طنز از حالت رندانه چندلايه به شيوه داستانهاي پست مدرن دنيا وجود ندارد بلكه بيشتر هزلگونه است. اين نقطه مقابل طنز است زيرا تک معني و تک بعدي روايت ميشود. نميتوان به اين داستانها خنديد زيرا در داستان دروني نشده است. يک جاهايي راوي ميخواهد حرف جدي و فلسفي بزند ولي همين محاورهاي گفتن باعث ميشود حرف او جدي گرفته نشود. نويسنده در برخي جاها با همين لحن بلاي جان خودش ميشود تا آنجا که ميبينيم نويسنده ميخواهد لحن شاعرانه داشته باشد ولي محاوره اين اجازه را به او نميدهد. ما با يك نوع متن استبدادي مواجه هستيم که ميخواهد مشخصا يک حرف را بزند.
مرشدي در ادامه به لحن محاورهاي داستان، گفت: موقع خواندن، بسياري از داستانها را از حالت محاوره در آوردم چون مرا خسته ميکرد. لحن محاوره، موفق پياده شده اما استفاده زياد از آن مخاطب را پس ميزند. در خيلي جاها بضاعت اين وجود دارد که داستان از حال محاوره خارج شود، اين البته شايد علاقه شخصي عباسلو باشد. حتي ممکن است خواننده غيرحرفهيي با آن احساس صميميت کنند و از آن خوششان بيايد. در کتاب «کُلاژ»، تعدد روايت و حادثه برايم قصهاي شکل نميدهد. من گمان کردم نويسنده به ضعف روايت دچار است ولي بعد از اين که «واهمههاي سرخابي» را خواندم نظرم عوض شد. چون ديدم تعدد حادثه وجود ندارد ولي داستان و قصه در آن زيباتر از کتاب «کُلاژ» است. داستانها تک بعدي روايت ميشود يعني من وقتي با اين همه اطلاعات روبه رو ميشوم، اين حس به من دست ميدهد که نويسنده اطلاعات خود را به رخ ميکشد. خواننده بايد به گونه اي اطلاعات بدهد که خواننده متوجه آن نشود. يک وقت ممکن است يک تصوير به تنهايي يک داستان باشد، ولي بعد از تعريف کردن به قصه ارجاع داده ميشود. کليت داستاني خيلي مهم است حتي در داستانهاي پستمدرن هم بايد وجود داشته باشد.
مرشدي درباره تک معنايي بودن داستانها نيز اظهار كرد: من ميفهمم که عباسلو مي خواهد از هابيل و قابيل اسطورهشکني کند ولي آن قدر سريع ميرود سر اصل مطلب که داستان به دل نمينشيند. من دارم داستاني ميخوانم که قصد دارد، قابيل را تبرئه کند و يا هابيل را نيز به اندازه قابيل مجرم جلوه دهد. من اينها را به راحتي ميفهمم زيرا همين ترکيب «ننگ برادر کشي» تم داستان را برايم لو ميدهد و اجازه نميدهد که خودم به نتيجهاي برسم.
محسن فرجي، در ادامه ايراد ديگر داستانها را تضاد شخصيتها با ديالوگهايشان دانست و گفت: شخصيتهاي اين دو کتاب مدام از فيلم و کتاب حرف ميزنند ولي نوعي لمپنيسم در لايههاي زيرين کلامشان پيداست. اين نشان ميدهد که اطلاعات نويسنده به شخصيتها الصاق شده است.
مرشدي کارکترهاي داستاني را تيپ دانست و گفت: علاوه بر اين که ما تنها با تيپهايي مواجه هستيم که تبديل به شخصيتهاي ماندگار نشدهاند، ميبينيم که نويسنده به تنهايي اين افراد را نمايندگي ميکند. شخصيتهاي اين داستان نمود بيروني ندارند و من با وجود اين که قبلا آقاي عباسلو را نميشناختم ولي در اين دو کتاب تنها يک نفر را ديدم که آن خود نويسنده است. اطلاعات او بسيار درخشان است ولي زياد به کار نميآيد. در بعضي جاها ايدههاي بسيار خوبي براي طراحي شخصيت وجود دارد ولي متأسفانه اين ايدهها در حد تيپ باقي مانده و عيني نشدهاند و سطحي و بيتوجه گذشتن از موضوع و اطلاعات زياد دادن به مخاطب لطمه بزرگي به اين ايده درخشان وارد کرده است. ما اتفاق داريم ولي زيرمتن و چرايي وجود ندارد. مثلا در داستان مردي که ميخواهد به تجريش برود و سر از شوش در ميآورد ما با ايده جالبي مواجه هستيم ولي دليل اين که چرا اين اتفاق براي او افتاده است برايمان مبهم است.
فرجي ضمن تأييد سخن مرشدي گفت: تفاوت نويسندگان ما با نويسندگان خارجي در همين است که نميدانند چه ميخواهند بگويند. يعني برنامهاي براي داستانگويي ندارند و داستان براي آنها اينگونه است که يک سوژه را پيدا ميکنند و فکر ميکنند بايد درباره آن بنويسند ولي نويسندههاي موفق حتي اگر ميخواهند شعار بدهند اين کار را آگاهانه و با برنامه انجام ميدهند. زاويه ديد نويسنده موجود نيست و نميدانيم او ميخواهد چه بگويد و در نهايت با متني مواجه هستيم که حين خواندن با خود ميگوييم، اين يک صفحه را هم که نخوانده بگذارم، هيچ اتفاقي نميافتد.
مرشدي نيز درباره داستان «گذشت» گفت: معتقدم اين ايده خوب ميتوانست با تغيير راوي به صورت درخشانتري روايت شود. اگر راوي خود عاليه خانوم بود بهتر از راوي داناي کل، داستان تعريف ميکرد. براي خواننده اين يک اتفاق تکراري است ولي چيزي که داستان را جذاب ميکند اين است که خواننده با درونيات افراد سر و کله بزند. يک روايت صرف و تعريف قصه وجود دارد ولي چالش و درگيري در مخاطب ايجاد نميشود. من تا به حال وارد مراسم زنانه دعا نشدهام ولي ميتوانم تصور کنم آنجا چه ميگذرد. چرا فضايي که اتفاقهاي قصه در آن جريان پيدا ميکند در داستان ديده نمي شود. فقط يک شکل از آن ديده ميشود.
يوسف عليخاني درباره کتاب گفت: حضور پررنگ نويسنده، شيوه داستاننويسي احسان عباسلو است. در ضمن او در نخستين داستان با بازيهاي کلامي و فونتي که ميکند، فرياد ميزند که من يک نويسنده دروني نيستم؛ بنابراين نپرداختن او به درونيات شخصيتها را نبايد عيب او پنداشت. داستان چيزي بيشتر از روايت نيست. ما هرگز از يک تابلوي کلاژ انتظار انتقال يک فضاي حسي و امپرسيونيستي را نداريم.
احسان عباسلو در ابتداي سخنش دليل آمدنش به اين جلسه نقد را احترام به نقد دانست و گفت: من هميشه در جايگاه منتقد بودهام و برايم سخت بود که در جلسه نقد کتاب خودم شرکت کنم. اما بايد بگويم هر نوع نقدي را نميپذيرم. چون نقد اصول و تعريف خاص خود را دارد. در ايران کسي به معناي واقعي و علمي منتقد نيست چون نقد نياز به رويکرد و دانش خاصي دارد. من ميدانم پست مدرن چيست ولي حقيقتا موقع نوشتن داستانها به اين تعريفها توجهي نداشتم.
وي درباره ارجاعات داستان گفت: معتقدم که ما دو نوع داستان و به تبع آن دو نوع خواننده داريم. خواننده حرفهيي و خواننده عام؛ خواننده عادي به دنبال پر کردن وقت خود است ولي مخاطب خاص در داستان به دنبال معنا است. من به ادبيات معناگرا اعتقاد شگرفي دارم. احساس ميکنم دوستان منتقد اصلا معناهايي که در داستانها بوده است را نگرفتهاند. اين مساله هم نيست که من نتوانسته باشم آن را منتقل کنم، زيرا خيليها هم اين معناها را از داستانم گرفتهاند. منتقدان اين جلسه گفتند که به خاطر ندانستن انگليسي از برخي صفحهها گذشتهاند. فکر ميکنم منتقد بايد به دنبال اين باشد که معناي همه داستان را جست وجو کند و بفهمد. اين وظيفه منتقد است و من بارها اين کار را انجام دادهام. اگر کسي آنقدر ادعا دارد که بخواهد اطلاعات خود را به رخ بکشد، هيچ چيز را بيخود در داستانش نميگذارد.
عباسلو تأکيد کرد: از آوردن تمام اسامي و اجسام در اين داستانها هدف و منظور خاصي داشتم که متاسفانه منتقدان به خاطر يکبار خوانش متوجه آن نشدهام. المانهاي جنسي روانشناسي يونگ در انتخاب اعداد لحاظ شده است. همچنين در داستان ايستگاه خودآگاه ترتيبي دادهام که تمام شخصيتها در حالت کنش باشند. شخصيت منفعل وجود ندارد.
اين منتقد و نويسنده همچنين طنز را در داستانهايش قوي دانست و گفت: اگر قبول نداشته باشيد من نظر شما را ميپذيرم اما به نظرم در داستان کتاب، رابرت دنيرو تنها يکي از المانهاي طنز است و اين براي داستان کافي است. لازم نيست حتما به يکي از فيلمهاي او ارجاع داده شود.
احسان عباسلو ادامه داد: هنرپيشه بايد بتواند هر نقشي را بازي کند. اگر هنرپيشهاي توانست همه اين نقشها را بازي کند نويسنده واقعي است. نويسنده هم همين است. اگر يک نويسنده بتواند در همه ژانرها بنويسد، آنجاست که هنر خود را نشان داده است. اين چيزي است که ميخواستم با نوشتن اين کتاب بگويم.
وي استفاده از زبان محاوره را موجب شکلگيري ديالوگ ميان نويسنده و خواننده دانست و گفت: من نميتوانم به حرفهاي معمولي لحن فلسفي بدهم. استفاده از زبان محاوره باعث ارتباط بهتر نويسنده با خواننده ميشود.
احسان عباسلو در پايان گفت: من به معنا اعتقاد دارم و در تمام داستانهايم معناي خاصي را دنبال کردم. هر کس که اين معناها را نگرفته است ميتواند بيايد تا برايش توضيح دهم. کليت داستاني در داستانهاي من وجود دارد و من ميتوانم در اين باره براي دوستان منتقد توضيح دهم.
بهاءالدين مرشدي گفت: بناي کلي در نوشتن داستان، بر اين است که قصه را با يک خروجي داستانگونه تعريف کنيم. در «کُلاژ» اين اتفاق نميافتد. در برخي از اين داستانها اتفاقهاي بسيار زيادي وجود دارد که در نهايت خروجي داستاني در آنها ديده نميشود. يعني فقط در حد روايتي از چند اتفاق باقي ميماند ولي قصه را شکل نميدهد. قصه هم در معناي کلاسيک، مدرن و پست مدرن مد نظرم است. حتي در داستانهاي پست مدرن هم در انتها خروجي به اسم داستان وجود دارد. در داستانهاي کتاب «کُلاژ» هر تک جملهاي فقط معني خود را دارد و داستان ساختار منسجم را ندارد.
محسن فرجي نيز گفت: علاوه بر وفور اطلاعات ميخواهم به وفور اسامي کتاب اشاره کنم چون ايراد بزرگي است. چيزي به اسم بينامتنيت وجود دارد که نويسندگان از اطلاعات يکديگر استفاده ميکند. ولي استفاده در کتاب حاضر به هيچ وجه بينامتني صرف نيست و تبديل به انبوهي از دادههاي مختلف و متنوع شده است. اين شايد به نوعي اظهار فضل نويسنده باشد. خود من به عنوان يک مخاطب تنها نام تعدادي از اين نويسندهها، کتابها، فيلمها و موسيقيها را شنيدهام اما با همين تعداد کم هم ارتباط برقرار نکردم. در واقع متوجه نشدم ارتباط اينها به داستان چيست.
وي ادامه داد: نويسنده موضعگيري و دغدغه خاصي ندارد. ما نميتوانيم جهانبيني او را از اين داستانها دريابيم. يکي از دلايل اين موضوع شايد اين باشد که داستانها به شدت سوژه محور است. يعني يک سوژه به ذهن نويسنده رسيده است و او تصميم گرفته دربارهي آن بنويسد. داستانهاي تجربي اما با تجربههاي ناموفق است؛ من معتقد نيستم که اين داستانها پست مدرن باشد.
مرشدي نيز تصريح کرد: در مجموعهي «کُلاژ» نام کتاب برايم خيلي جالب بود. اين معنا را تداعي ميکند که نويسنده خواسته باشد تکههايي از جاهاي مختلف را بياورد و در اين کتاب کنار هم بگذارد. من اين را خيلي دوست دارم. گسستهاي روايتي که اين جا ايجاد ميشود ميتواند جذاب باشد. يکي از مؤلفههاي پست مدرن، که ايجاد گسست و «کُلاژ» است در اين داستانها به خوبي ديده ميشود اما باز بايد به خروجي اشاره کنم. در واقع ميکس خوبي وجود ندارد اين در حالي است که داستانها همه ظرفيت تبديل شدن به داستان پست مدرن را دارند. تمام پازلها و طنزها در داستان هست ولي ضعف روايت اجازه نداده که اين روايتها داستان شود. آنقدر هم اطلاعات به من ميدهد که با خودم ميگويم من با اين همه اطلاعات چه کنم؛ داستانها تهبندي ندارد.
محسن فرجي درباره طنز داستانهاي کتابها گفت: در بسياري از داستانها طنز از حالت رندانه چندلايه به شيوه داستانهاي پست مدرن دنيا وجود ندارد بلكه بيشتر هزلگونه است. اين نقطه مقابل طنز است زيرا تک معني و تک بعدي روايت ميشود. نميتوان به اين داستانها خنديد زيرا در داستان دروني نشده است. يک جاهايي راوي ميخواهد حرف جدي و فلسفي بزند ولي همين محاورهاي گفتن باعث ميشود حرف او جدي گرفته نشود. نويسنده در برخي جاها با همين لحن بلاي جان خودش ميشود تا آنجا که ميبينيم نويسنده ميخواهد لحن شاعرانه داشته باشد ولي محاوره اين اجازه را به او نميدهد. ما با يك نوع متن استبدادي مواجه هستيم که ميخواهد مشخصا يک حرف را بزند.
مرشدي در ادامه به لحن محاورهاي داستان، گفت: موقع خواندن، بسياري از داستانها را از حالت محاوره در آوردم چون مرا خسته ميکرد. لحن محاوره، موفق پياده شده اما استفاده زياد از آن مخاطب را پس ميزند. در خيلي جاها بضاعت اين وجود دارد که داستان از حال محاوره خارج شود، اين البته شايد علاقه شخصي عباسلو باشد. حتي ممکن است خواننده غيرحرفهيي با آن احساس صميميت کنند و از آن خوششان بيايد. در کتاب «کُلاژ»، تعدد روايت و حادثه برايم قصهاي شکل نميدهد. من گمان کردم نويسنده به ضعف روايت دچار است ولي بعد از اين که «واهمههاي سرخابي» را خواندم نظرم عوض شد. چون ديدم تعدد حادثه وجود ندارد ولي داستان و قصه در آن زيباتر از کتاب «کُلاژ» است. داستانها تک بعدي روايت ميشود يعني من وقتي با اين همه اطلاعات روبه رو ميشوم، اين حس به من دست ميدهد که نويسنده اطلاعات خود را به رخ ميکشد. خواننده بايد به گونه اي اطلاعات بدهد که خواننده متوجه آن نشود. يک وقت ممکن است يک تصوير به تنهايي يک داستان باشد، ولي بعد از تعريف کردن به قصه ارجاع داده ميشود. کليت داستاني خيلي مهم است حتي در داستانهاي پستمدرن هم بايد وجود داشته باشد.
مرشدي درباره تک معنايي بودن داستانها نيز اظهار كرد: من ميفهمم که عباسلو مي خواهد از هابيل و قابيل اسطورهشکني کند ولي آن قدر سريع ميرود سر اصل مطلب که داستان به دل نمينشيند. من دارم داستاني ميخوانم که قصد دارد، قابيل را تبرئه کند و يا هابيل را نيز به اندازه قابيل مجرم جلوه دهد. من اينها را به راحتي ميفهمم زيرا همين ترکيب «ننگ برادر کشي» تم داستان را برايم لو ميدهد و اجازه نميدهد که خودم به نتيجهاي برسم.
محسن فرجي، در ادامه ايراد ديگر داستانها را تضاد شخصيتها با ديالوگهايشان دانست و گفت: شخصيتهاي اين دو کتاب مدام از فيلم و کتاب حرف ميزنند ولي نوعي لمپنيسم در لايههاي زيرين کلامشان پيداست. اين نشان ميدهد که اطلاعات نويسنده به شخصيتها الصاق شده است.
مرشدي کارکترهاي داستاني را تيپ دانست و گفت: علاوه بر اين که ما تنها با تيپهايي مواجه هستيم که تبديل به شخصيتهاي ماندگار نشدهاند، ميبينيم که نويسنده به تنهايي اين افراد را نمايندگي ميکند. شخصيتهاي اين داستان نمود بيروني ندارند و من با وجود اين که قبلا آقاي عباسلو را نميشناختم ولي در اين دو کتاب تنها يک نفر را ديدم که آن خود نويسنده است. اطلاعات او بسيار درخشان است ولي زياد به کار نميآيد. در بعضي جاها ايدههاي بسيار خوبي براي طراحي شخصيت وجود دارد ولي متأسفانه اين ايدهها در حد تيپ باقي مانده و عيني نشدهاند و سطحي و بيتوجه گذشتن از موضوع و اطلاعات زياد دادن به مخاطب لطمه بزرگي به اين ايده درخشان وارد کرده است. ما اتفاق داريم ولي زيرمتن و چرايي وجود ندارد. مثلا در داستان مردي که ميخواهد به تجريش برود و سر از شوش در ميآورد ما با ايده جالبي مواجه هستيم ولي دليل اين که چرا اين اتفاق براي او افتاده است برايمان مبهم است.
فرجي ضمن تأييد سخن مرشدي گفت: تفاوت نويسندگان ما با نويسندگان خارجي در همين است که نميدانند چه ميخواهند بگويند. يعني برنامهاي براي داستانگويي ندارند و داستان براي آنها اينگونه است که يک سوژه را پيدا ميکنند و فکر ميکنند بايد درباره آن بنويسند ولي نويسندههاي موفق حتي اگر ميخواهند شعار بدهند اين کار را آگاهانه و با برنامه انجام ميدهند. زاويه ديد نويسنده موجود نيست و نميدانيم او ميخواهد چه بگويد و در نهايت با متني مواجه هستيم که حين خواندن با خود ميگوييم، اين يک صفحه را هم که نخوانده بگذارم، هيچ اتفاقي نميافتد.
مرشدي نيز درباره داستان «گذشت» گفت: معتقدم اين ايده خوب ميتوانست با تغيير راوي به صورت درخشانتري روايت شود. اگر راوي خود عاليه خانوم بود بهتر از راوي داناي کل، داستان تعريف ميکرد. براي خواننده اين يک اتفاق تکراري است ولي چيزي که داستان را جذاب ميکند اين است که خواننده با درونيات افراد سر و کله بزند. يک روايت صرف و تعريف قصه وجود دارد ولي چالش و درگيري در مخاطب ايجاد نميشود. من تا به حال وارد مراسم زنانه دعا نشدهام ولي ميتوانم تصور کنم آنجا چه ميگذرد. چرا فضايي که اتفاقهاي قصه در آن جريان پيدا ميکند در داستان ديده نمي شود. فقط يک شکل از آن ديده ميشود.
يوسف عليخاني درباره کتاب گفت: حضور پررنگ نويسنده، شيوه داستاننويسي احسان عباسلو است. در ضمن او در نخستين داستان با بازيهاي کلامي و فونتي که ميکند، فرياد ميزند که من يک نويسنده دروني نيستم؛ بنابراين نپرداختن او به درونيات شخصيتها را نبايد عيب او پنداشت. داستان چيزي بيشتر از روايت نيست. ما هرگز از يک تابلوي کلاژ انتظار انتقال يک فضاي حسي و امپرسيونيستي را نداريم.
احسان عباسلو در ابتداي سخنش دليل آمدنش به اين جلسه نقد را احترام به نقد دانست و گفت: من هميشه در جايگاه منتقد بودهام و برايم سخت بود که در جلسه نقد کتاب خودم شرکت کنم. اما بايد بگويم هر نوع نقدي را نميپذيرم. چون نقد اصول و تعريف خاص خود را دارد. در ايران کسي به معناي واقعي و علمي منتقد نيست چون نقد نياز به رويکرد و دانش خاصي دارد. من ميدانم پست مدرن چيست ولي حقيقتا موقع نوشتن داستانها به اين تعريفها توجهي نداشتم.
وي درباره ارجاعات داستان گفت: معتقدم که ما دو نوع داستان و به تبع آن دو نوع خواننده داريم. خواننده حرفهيي و خواننده عام؛ خواننده عادي به دنبال پر کردن وقت خود است ولي مخاطب خاص در داستان به دنبال معنا است. من به ادبيات معناگرا اعتقاد شگرفي دارم. احساس ميکنم دوستان منتقد اصلا معناهايي که در داستانها بوده است را نگرفتهاند. اين مساله هم نيست که من نتوانسته باشم آن را منتقل کنم، زيرا خيليها هم اين معناها را از داستانم گرفتهاند. منتقدان اين جلسه گفتند که به خاطر ندانستن انگليسي از برخي صفحهها گذشتهاند. فکر ميکنم منتقد بايد به دنبال اين باشد که معناي همه داستان را جست وجو کند و بفهمد. اين وظيفه منتقد است و من بارها اين کار را انجام دادهام. اگر کسي آنقدر ادعا دارد که بخواهد اطلاعات خود را به رخ بکشد، هيچ چيز را بيخود در داستانش نميگذارد.
عباسلو تأکيد کرد: از آوردن تمام اسامي و اجسام در اين داستانها هدف و منظور خاصي داشتم که متاسفانه منتقدان به خاطر يکبار خوانش متوجه آن نشدهام. المانهاي جنسي روانشناسي يونگ در انتخاب اعداد لحاظ شده است. همچنين در داستان ايستگاه خودآگاه ترتيبي دادهام که تمام شخصيتها در حالت کنش باشند. شخصيت منفعل وجود ندارد.
اين منتقد و نويسنده همچنين طنز را در داستانهايش قوي دانست و گفت: اگر قبول نداشته باشيد من نظر شما را ميپذيرم اما به نظرم در داستان کتاب، رابرت دنيرو تنها يکي از المانهاي طنز است و اين براي داستان کافي است. لازم نيست حتما به يکي از فيلمهاي او ارجاع داده شود.
احسان عباسلو ادامه داد: هنرپيشه بايد بتواند هر نقشي را بازي کند. اگر هنرپيشهاي توانست همه اين نقشها را بازي کند نويسنده واقعي است. نويسنده هم همين است. اگر يک نويسنده بتواند در همه ژانرها بنويسد، آنجاست که هنر خود را نشان داده است. اين چيزي است که ميخواستم با نوشتن اين کتاب بگويم.
وي استفاده از زبان محاوره را موجب شکلگيري ديالوگ ميان نويسنده و خواننده دانست و گفت: من نميتوانم به حرفهاي معمولي لحن فلسفي بدهم. استفاده از زبان محاوره باعث ارتباط بهتر نويسنده با خواننده ميشود.
احسان عباسلو در پايان گفت: من به معنا اعتقاد دارم و در تمام داستانهايم معناي خاصي را دنبال کردم. هر کس که اين معناها را نگرفته است ميتواند بيايد تا برايش توضيح دهم. کليت داستاني در داستانهاي من وجود دارد و من ميتوانم در اين باره براي دوستان منتقد توضيح دهم.