
میثم نبی - ر. اعتمادی - حسن کریمپور - محمد مطلق
به گزارش مد و مه ... اینجا
به گزارش خبرگزاری ایسنا ... اینجا
به گزارش خبرگزاری مهر ... اینجا
به گزارش خبرگزاری کتاب ... اینجا
به گزارش خبرگزاری برنا ... اینجا
به گزارش خبرآنلاین ... اینجا
به گزارش انتخاب ... اینجا
به گزارش آرتنا ... اینجا
روزنامه فرهیختگان ... اینجا و اینجا
روزنامه جوان ... اینجا و اینجا
روزنامه قدس ... اینجا و اینجا
گزارش تصویری آرتنا ... اینجا
به گزارش خبرگزاری ایسنا ... اینجا
به گزارش خبرگزاری مهر ... اینجا
به گزارش خبرگزاری کتاب ... اینجا
به گزارش خبرگزاری برنا ... اینجا
به گزارش خبرآنلاین ... اینجا
به گزارش انتخاب ... اینجا
به گزارش آرتنا ... اینجا
روزنامه فرهیختگان ... اینجا و اینجا
روزنامه جوان ... اینجا و اینجا
روزنامه قدس ... اینجا و اینجا
گزارش تصویری آرتنا ... اینجا
پنجمين نشست از سري نشستهاي نقد آموت با موضوع نقد و بررسي رمان «بهانهاي براي ماندن»، تازهترين اثر حسن کريمپور، عصر روز گذشته (پنجشنبه، 18 فروردين) برگزار شد. به گزارش بخش كتاب خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، ر. اعتمادي، نويسنده پيشکسوت ادبيات موسوم به عامهپسند، در ابتداي اين نشست تاريخچهاي از داستانهاي پاورقي و عامهپسند در ايران ارائه داد و در سخنانش گفت: رمان يکي از عوامل پايهگذاري جامعه مدني معاصر است. رمان با آغاز خود توانست به مردم عادي هويت بخشد. پيش از تولد اين گونه ادبي، کتابها درباره پادشاهان و يا خدايان بود و مردم عادي در صفحات کتابها جايي نداشتند. براي نخستينبار ادبيات با خلق قهرماناني از زندگي خود مردم تولد تازهاي يافت؛ به همين خاطر است که رمان در طول دوره حيات خود با مشکلات زيادي روبهرو بوده است. در اين ميان بخصوص سنتگرايان هميشه با رمان مشکل داشتهاند؛ زيرا مخاطب با رنجها، دردها، کنشها و واکنشهاي مردم عادي همراه ميشود. از طرف ديگر رمان در تلاش است تابلويي از آينده ارائه دهد. با اين حساب رماننويسي در ايران پس از سالهاي 1320 رونق گرفت. البته پيش از آن هم تلاشهايي از سوي افرادي چون محمدعلي جمالزاده انجام شد.
او افزود: در حقيقت رمان براي ما نيست و از غرب آمده است. طبعا قواعد و اصول حاکم بر آن نيز وارداتي است. از زمان سالهاي دهه 20 به دليل شرايط خاص اجتماعي و سياسي ايران، که ناشي از حضور متفقين، ورود آثار تازه ادبي به کشور و همسايگي با کشور شوروي بود، ايدئولوژي حاکم بر کشور ما کمونيسم بود. اين ايدئولوژي چپ ميخواست رمان در ايران بر اساس قواعد و باورهاي کمونيسم قوام گيرد. عامل اين حرکت هم حزب وابسته توده بود. بسياري از نويسندگان در همان سالها به خاطر منعکس نکردن اين ايدئولوژي منزوي شدند و استعدادشان به هدر رفت. اين نويسندگان يا مهر ابتذال خوردند و يا دربارهشان توطئه سکوت اجرا شد.
ر. اعتمادي در ادامه به استقبال مردم از پاورقيها در برهههاي زماني مختلف اشاره و تصريح کرد: ما پاورقينويسهايي داشتيم که مردم آثارشان را مثل برگ زر ميبردند. به عنوان مثال حسينقلي مستعان در مجله تهران مصور، «شهر آشوب» را مينوشت. زماني که اين پاورقي چاپ ميشد، شرايطي مانند زمان پخش سريالهاي پرمخاطب امروز بر جامعه حکمفرما ميشد. امروز ميبينيم که زمان پخش قسمتهاي پاياني اين سريالها، شهر خلوت ميشود. در آن زمان نيز مردم با شور و حرارت خاصي مجله را ميخريدند و داستان را پيگيري ميکردند.
بزرگان پاورقينويس ادبيات دنيا
ر. اعتمادي درباره منتقدان اين شيوه ادبي نيز گفت: بسياري از کساني که بدون مطالعه کتابهاي عامه پسند، مهر ابتذال بر آن ميزنند، هنوز همان کساني هستند که آبشخورشان از عقايد دهه 20 است. بسياري از منتقدين کشور را ميشناسم که بيش از 20 سال است تنها درباره پنج نويسنده مينويسند، گويا که ديگر نويسندگان ايران، اصلا وجود نداشته باشند. اگر ملاک استقبال مخاطب باشد؛ بنابراين اصطلاح تحقيرآميز عامهپسند را ميتوان درباره حافظ، سعدي و فردوسي نيز به کار برد. پيش از اين نيز گفتهام نويسندگان بزرگي همچون داستايوسکي، بالزاک، ويکتور هوگو، رومن رولان و ارنست همينگوي پاورقينويس بودهاند؛ زيرا نويسنده بايد چنان قدرتي داشته باشد که بتواند انبوهي از مردم را به دنبال خود بکشد. به عقيده بنده نويسندهاي که نتواند مخاطب داشته باشد، نويسنده نيست؛ او تنها در حال تجربه است. به عنوان مثال يک نفر ميتواند در نقاشي نيز تجربه کند. اين حرکت تجربي ميتواند موفق شود و يا نشود. به هر حال با آن برداشت اوليه که ايدئولوژي در ايران متولي ادبيات شد، ما گرفتاريهاي زيادي در رمان پيدا کرديم که هنوز با آن دست و پنجه نرم ميکنيم. همه جريانهاي کشور اعم از راست و چپ از نويسندگان ميخواهند که در خط فکري آنها رمان بنويسند و اگر اين کار را نکنند، حتا با وجود صد بار تجديد چاپ، آن را در تعريف رمان نميگنجانند. اين موجب شده که رمان روز به روز قدرتش را در جامعه ما از دست بدهد. خيلي غمانگيز است که بهترين رمانهاي ايراني، در شمارگان 1500 چاپ ميشود، آن هم در يک کشور 75 مليوني که 5 ميليون دانشجو دارد.
متأسفانه ادبيات ايران متولي دارد
اين نويسنده ادامه داد: برخي بهانه ميآورند که فروش اندک کتاب در کشور ما ناشي از ورود اينترنت است. اين بهانه خوبي نيست. مگر در کشورهاي ديگر اينترنت وارد زندگي مردم نشده است؟ در اروپا و امريکا هر روز ابتکارات تازهاي براي فروش کتاب به کار برده ميشود و بسياري از کتابفروشيها نقش کتابخانه را نيز ايفا ميکنند. مشکل اساسا از اينجاست که ادبيات در کشور ما متولي دارد و هر جرياني تنها آن چه را که خود ميپسندد، به عنوان رمان ميپذيرد. بنده به عنوان يک نويسنده بايد يک کتاب بنويسم و منتشر کنم. حالا مردم يا از آن استقبال ميکنند و يا نميکنند. اگر مخاطب از آن استقبال نکند، کتاب ميميرد. هيچ کس نبايد بيايد بگويد اين کتاب مبتذل است و نبايد چاپ شود. حالا ممکن است کسي از ضوابط اخلاقي جامعه پا فراتر گذارد و يا مطلبي بنويسد که به وحدت ملي آسيب برساند. در اين گونه مواقع دادگاه است که تصميم ميگيرد. کتاب نبايد ديگر چاپ شود و يا ناشر آن بايد جريمه شود. متاسفانه ما عادت کردهايم ديگران را بکوبيم و به خود اجازه ميدهيم درباره هر مسالهاي اظهار نظر کنيم. بسياري از روزنامهنگاراني که عليه من نقد نوشتهاند، حتا کتابهايم را نخواندهاند.
او در ادامه ترويج مطالعه را بزرگترين دستاورد اينگونه از رمان دانست و عنوان کرد: موضوع ديگري که اين روزها مطرح ميشود، اين است که رمان بايد درسي داشته باشد. رمان به خودي خود يک درس است. اگر رمان «هري پاتر» را بنده مينوشتم، به من ايراد ميگرفتند که قصد دارم مکاتب جادو گري را ميان مردم ترويج دهم. اما همين کتاب در جهان ميلياردها فروش رفته و همين منتقداني که عليه عامهنويسي نقد منتشر ميکنند، روز انتشار آن صف ميايستند.
زمينه تولد رمان، سنت اعتراف در غرب است
در ادامه اين نشست، محمد مطلق، منتقد و روزنامهنگار، با اشاره به تعريف درست «ر. اعتمادي» از مفهوم رمان، گفت: گسترش رمان مرهون افزايش قشر تحصيلکرده جامعه است. نگاه اين قشر به تاريخ، نگاهي تهديدآميز بود. به هرحال تا آن زمان تاريخ، پرچم طبقه فئودال بوده است و طبقه متوسط تحصيلکرده نگاهش به چنين تاريخي توام با شک و ترديد بوده است. حاکمان اگر شکست خوردهاند، تاريخ را به گونهاي نوشتهاند که به التيام ناکاميشان بپردازد. اگر هم پيروز شدهاند، در گزارش پيروزيشان اغراق کردهاند. عامه مردم در تکوين تاريخ هيچگاه نقشي نداشتند. نخستينبار اين نقاشان بودند که به زواياي پنهان زندگي آن طبقه نفوذ کردند. البته در اين نقاشيها حاکمان هميشه بر روي تخت کشيده شدهاند و قسمتهاي خصوصي زندگي آنها به هيچ وجه سوژه کار نقاشان نبوده است. نويسندگان اما پا را فراتر گذاشتند. به همين خاطر است که عدهاي معتقدند وقتي به يک جامعه بي طبقه و فراصنعتي برسيم، رمان خواهد مرد.
مطلق ادامه داد: رمان يک سنت غربي است؛ زيرا اين گونه هنري مبتني بر اعتراف است و شما اگر بخواهيد به زواياي پنهان انديشه و حس يک نفر نفوذ کنيد، بايد از او اعتراف داشته باشيد. رمان از دو حال خارج نيست و نويسنده يا در حال واکاوي ديگران است و يا اعتراف به خود. شايد اين به اين خاطر است که فرهنگ غرب به واسطه اعتراف در کليسا مبتني بر سنت اعتراف است. شرق اين اعتراف را نميپذيرد؛ زيرا فرهنگش مبتني بر پنهانکاري و تقيه است. «لويي اشتراوس» هم معتقد است تفاوت غرب و شرق در ميزان قدرت اعتراف است.
ساختار ضعيف مشخصه اصلي رمان است
اين منتقد درباره ساختار رمان گفت: مدتي قبل مصاحبهاي از يک نويسنده آمريکايي ميخواندم که در آن گفته بود، رمان اساسا ساختار ضعيفي دارد. اين برايم جالب بود. فورستر نيز معتقد است رمان يک توده بيشکل است؛ يعني ما آن وسواسي را که ميتوانيم درباره ساختار شعر داشته باشيم، در رمان نميبينيم. فورستر ادامه ميدهد، اين توده بيشکل مانند يک توده بيشکل است که دو رشته کوه آن را محصور کردهاند. يکي از رشته کوهها شعر است و ديگري تاريخ. درواقع شعر و تاريخ در دو سر نمودار روايت ايستادهاند و رودخانههايي از آنها به دشت بيشکل رمان جاري ميشوند که گاهي حتا ميتواند آن را به باتلاق تبديل کند.
مطلق در ادامه به اظهار نظر «جيمز جويس» درباره هدف رمان نيز اشاره و تصريح کرد: جويس ميگويد که تصميم دارد تاريخ اخلاقي کشورش را بنويسد. شما وقتي از واژه بسيار گسترده تاريخ اخلاقي استفاده ميکنيد، قطعا ساختار برايتان معناي زيادي ندارد. يا حتا بالزاک در جايي ميگويد پروژهاي براي خود تعريف کرده که ضمن آن ميخواهد دايرةالمعارف اخلاق و رفتار جامعه فرانسه را تدوين کند. البته بعدها بالزاک اشاره ميکند که در اين پروژه شکست خورده است.
او ساختار ضعيف را مشخصه رمان دانست اما خاطرنشان کرد: بايد در اينباره بحث کرد که اساسا «ساختار ضعيف» به چه چيزي گفته ميشود. ساختار ضعيف به اعتقاد من يعني رمانهاي داستايوسکي. اگر ما امروز بخواهيم با آن وسواسهاي ساختاري که داريم، «برادران کارامازوف» را بررسي کنيم، بايد خيلي از فصلها را حذف کنيم. اما داستايوسکي تجربه زندگي را به ساختار ترجيح ميدهد. مقصود از ساختار ضعيف اين است که نويسنده خيلي از وسواسهاي نوشتاري را کنار بگذارد تا تجربه مورد نظر ثبت شود.
نگاه کريمپور به رمان سهلانگارانه است
اين منتقد ميزان وسواس ساختاري در نوشتن را مانند آرسنيک در پزشکي توصيف کرد و توضيح داد: توصيه نگاه به رمان از نقطه نظر ساختار ضعيف به ميزان وسواس نويسنده بستگي دارد. به عنوان مثال نويسندهاي مثل جويس که به نوشتهاش بسيار وفادار است و طوري مينويسد که گويا در حال خودکشي است، بايد بپذيرد که ساختار رمان از اساس ضعيف است. اين براي او مفيد است. اما براي کسي که به موضوع رمان سهلانگارانه نگاه ميکند، اين موضوع سم است و مثل ميزان زياد آرسنيک کشنده است. حسن کريمپور از دسته دوم است و هيچگاه نبايد اين جمله را بشنود؛ زيرا اساسا نويسنده سهلانگاري است.
مطلق عنوان کرد: من به قوانين معتقد هستم. اگر قاعدهاي براي نوشتن وجود نداشته باشد، سنگ روي سنگ بند نميشود؛ ولي اين که نويسندهاي قواعد را بشکند، با اين موضوع که از اساس آنها را نشناسد، دو موضوع مختلف است. زماني يک شاعر عروض را نميداند و به همين خاطر سپيد مينويسد. در مقابل، زماني هم هست که ما با نيما روبهرو هستيم که از اساطير علم عروض در زمانه ماست؛ اما پا را از آن فراتر ميگذارد و خارج از قواعد عروض مينويسد.
اين منتقد همچنين استفاده از زبان ژورناليستي را در رمان عيب محسوب نکرد و گفت: اگر نويسنده بخواهد زبان داستان را به سمت زبان ژورناليستي شدن ببرد، اين براي او عيبي محسوب نميشود. زبان ژورناليستي يعني يک زبان شسته رفته، بدون استفاده از صفت و استعاره. «گوستاو فلوبر» در جايي ميگويد، صفتها و استعارهها مثل شپش از سر و کول «مادام بوواري» بالا ميروند و بايد وقت بگذارم تا آن را تميز کنم. يا مثلا همينگوي در جايي ميگويد در اين دو سالي که پاريس بودم، از «ازرا پاوند» خيلي چيزها ياد گرفتم. به شهادت کتاب «پاريس جشن بيكران» دو چيز است؛ يکي اين که درباره چيزي که بلدم بنويسم و ديگر اين که صفت به کار نبرم. اين يعني نزديک شدن به زبان روزنامهنگاري.
نثر زيبا به تنهايي هنر نيست
او درباره نثر رمان «بهانهاي براي ماندن» نيز گفت: چه در سنت عمومي جامعه ما و چه در جريانهاي خرده روشنفکري، نثر را به معناي مطلق کار هنري ميپندارند که اين به نظر بنده اشتباه است. به عنوان مثال در عامه جامعه ميگويند «فلاني دست به قلم خوبي دارد»؛ اين يعني نفي عناصر داستاني، روايت، جهانبيني و هستيشناسي؛ يعني يک نفر فقط بلد است بنويسد و اين که پشت اين نوشته چه چيزي است، مهم نيست. بايد پشت نوشته داستان باشد و پشت داستان اصول زيباييشناسي رعايت شود و پشت اصول زيباييشناسي نيز يک جهانبيني نهفته باشد. رمان مانند ساختمان است. شما در اين ساختمان، ستونها، ملات و ديگر اجزاي اساسي ساختمان را نميبينيد و تنها دکور و نماي نهايي ساختمان به چشم ميآيد. اگر ساختمان از هر دو جنبه اجزاي سازنده و نيز دکور و نما ضعيف باشد، اين يک فاجعه است. در برخي مواقع بنيان اثر خوب است؛ ولي نماي آن زيبا نيست. عکس آن هم در داستان ممکن است.
محمد مطلق در ادامه با اشاره به روايت داستان از زبان چند راوي نيز گفت: راوي اين داستان اول شخص است. همانطور که راوي سومشخص به ما اين اجازه را ميدهد که تسلط بيشتري بر روايت داشته باشيم، راوي اولشخص نيز به نوبه خود جنبه نمايشيتري به يک رمان ميدهد. اين نوع روايت به زمان حال نزديکتر است. «من» نشان از حضور دارد و اين يعني درام. درام با روايت فرق دارد. خبر، احاديث و رمانها جزو روايتها محسوب ميشوند؛ ولي تئاتر روايت نيست و درام است؛ زيرا هر اتفاقي که قرار است بيفتد، روي صحنه ميافتد. راوي سومشخص الزاما از گذشته روايت ميکند و نه حال. يکي از کاستيهاي شيوه روايت اولشخص اين است که راوي متهم به دروغگويي مي شود. خواننده از خود ميپرسد، اين نظر راوي است و من چرا بايد آن را باور کنم؟ البته مگر اين که آن من راوي خارج از اثر آن قدر بزرگ باشد که مخاطب گفتهاش را قبول كند. مثلا سارتر در «تهوع» ميگويد، وقتي دستگيره را در دست گرفتم، سرد بود و چندشم شد. ما اين را قبول ميکنيم؛ زيرا شخصيتي مثل سارتر گفته است. اما وقتي کريمپور همان اول داستان ميگويد از بوي قليان بدم ميآيد، اين موجب پس زده شدن مخاطب از رمان وي ميشود. در رمان «بهانهاي براي ماندن» مرز «من» راوي و «من» نويسنده بسيار به هم نزديک شده است. وقتي نويسنده قرار است خود راوي باشد، بايد بسيار احتياط کند تا درباره چيزي قضاوت ارائه نکند. راوي من اگر صادق باشد، الزاما فراموشکار است؛ يعني در واقع راوي نميتواند ماجرايي از 20 سال گذشته را روايت کند؛ در حالي که همه جزييات آن را به ياد دارد. در جايي نويسنده اين رمان نام تمام افرادي را که براي کار ثبت نام ميکنند با تخصصشان روايت مي کند. هيچ حافظه اي نميتواند تا اين حد جزييات را به خاطر بسپارد. در کتاب «دا» هم اين اتفاق افتاده است. در جايي راوي جزييات نام و لباس افراد را تعريف ميکند؛ در حالي که اين حادثه 30 سال قبل اتفاق افتاده است. مخاطب به سرعت با خود ميگويد خانم راوي شما داري به من دروغ ميگويي.
گاهي از سرنوشت قهرمانهايم تعجب ميکنم
در پايان نشست، حسن کريمپور گفت: کسي که داستان را تعريف ميکند، من نيستم؛ بلکه شخصيتهاي داستان من هستند. اين شخصيتها نيز با توجه به شرايط اجتماعي و سطح سواد خود داستان زندگيشان را تعريف ميکنند. من نميتوانم سواد خودم را وارد گفتههاي اين افراد بکنم. هيچگاه نميدانم در ادامه چه به سر قهرمانهايم مي آيد و گاهي خودم از سرنوشت آنها تعجب ميکنم.
ر. اعتمادي نيز گفت: رمان بايد فرم و محتواي خوب را توامان داشته باشد. من کتاب «شب ايراني» خود را براي مرحوم جمالزاده نوشتم، نقدي که وي درباره اثر من نوشت، در روزنامه اطلاعات چاپ شد؛ زيرا خطاب آن به تمام نويسندگان بود. وي گفته بود نويسندگان نبايد ديالوگ را به لهجه خاصي بنويسد و بايد از فارسي معيار استفاده کرد تا همه فارسيزبانان آن را بفهمند. البته بسياري نويسندگان اين نظر را قبول ندارند. اما بايد اين موضوع را در نظر داشت. آقاي کريمپور مشکلات و روابط خانوادگي را به خوبي تجسم بخشيده است. اما ايرادي که به رمان آقاي کريمپور وارد است و من آن را پيش از اين در جمع برخي نويسندگان زن هم بيان کردم، بيان گزارشي صرف است. بايد توجه کرد که رمان ادبيات است و نياز به زبان فاخر دارد. غروب يک پديده ثابت است؛ ولي آن غروبي که در داستان ميآيد، بايد با شرايط روحي قهرمان هماهنگ باشد و بالطبع توصيف آن نيز متفاوت است. يکي از وظايف رمان اين است که به توصيف و انتقال زيبايي بپردازد و هنر نويسنده نيز در همين است.
در ادامه اين نشست، محمد مطلق پس از نقد مفصل خود، حُسن رمان را صداقت آن دانست و گفت: نويسنده در اين رمان قصد تقلب نداشته است و ميتوان به داستان او اعتماد کرد. در ادبيات خرده روشنفکري ما، گاهي داستان کوتاه دويستکلمهيي را به نام رمان تحويل مخاطب ميدهند؛ يعني آن گستره تجربهاي که آدم از يک رمان انتظار دارد، در آن پيدا نميشود.
شخصيتهاي داستان از تيپ فراتر رفتهاند
ميثم نبي، نويسنده و مجري اين جلسه، نيز گفت: در برخي قسمتهاي داستان، روايت از تصويرسازي پيشي گرفته است. اگر در جايي مثل صحنههاي سيستان و بلوچستان نويسنده بيشتر به ترسيم فضاي نامانوس ميپرداخت، مسلما نتيجه بهتري ميگرفت؛ البته چون روايت تکخطي است، گرهافکني بيشتري را در طول رمان ميطلبيد. مثلا در قسمتي که مربوط به گروگان گرفته شدن قهرمان است، تعليق و کش مکش کافي وجود ندارد.
او ادامه داد: شخصيتهاي اين رمان در تيپ باقي نماندهاند و ميبينيم که شخصيت آدمرباي داستان با اين که يک شخصيت منفي است، در جاهايي از داستان تعصبات قومي و قبيلهيي و اعتقادات خود را بروز ميدهد.
نبي در پايان سخنش گفت: اين اثر زمينه مطالعات فرهنگي بيشتري دارد.
همچنين كريمپور، نويسنده رمان «بهانهاي براي ماندن»، گفت: هدفم از نوشتن اين رمان، ترسيم روابط بين خواهر و برادر بود؛ زيرا معتقدم اين روابط خانوادگي بايد صميمانهتر شود.
رمان «بهانهاي براي ماندن» نوشته «حسن کريم پور» در 342 صفحه با قيمت 7000 تومان بهمنماه سال گذشته از سوي نشر آموت به چاپ رسيده است. از اين نويسنده به زودي رمان «خانه روبهرو» در نشر يادشده منتشر مي شود.
در گزارش ناشر كتاب آمده است: كريمپور پيشتر، رمان مشهور «باغ مارشال» را در سه جلد منتشر کرده و در حال حاضر مشغول نگارش جلد چهارم آن است. اين اثر پرفروش پيشتر به صورت پاورقي در يکي از نشريات ايرانيان مقيم لندن منتشر شده و در حال حاضر در حال ترجمه نزد انتشارات پنگوئن است. انتشارات پنگوئن، علاوه بر ترجمه کتاب، آن را به آکادمي نوبل معرفي کرده است.
او افزود: در حقيقت رمان براي ما نيست و از غرب آمده است. طبعا قواعد و اصول حاکم بر آن نيز وارداتي است. از زمان سالهاي دهه 20 به دليل شرايط خاص اجتماعي و سياسي ايران، که ناشي از حضور متفقين، ورود آثار تازه ادبي به کشور و همسايگي با کشور شوروي بود، ايدئولوژي حاکم بر کشور ما کمونيسم بود. اين ايدئولوژي چپ ميخواست رمان در ايران بر اساس قواعد و باورهاي کمونيسم قوام گيرد. عامل اين حرکت هم حزب وابسته توده بود. بسياري از نويسندگان در همان سالها به خاطر منعکس نکردن اين ايدئولوژي منزوي شدند و استعدادشان به هدر رفت. اين نويسندگان يا مهر ابتذال خوردند و يا دربارهشان توطئه سکوت اجرا شد.
ر. اعتمادي در ادامه به استقبال مردم از پاورقيها در برهههاي زماني مختلف اشاره و تصريح کرد: ما پاورقينويسهايي داشتيم که مردم آثارشان را مثل برگ زر ميبردند. به عنوان مثال حسينقلي مستعان در مجله تهران مصور، «شهر آشوب» را مينوشت. زماني که اين پاورقي چاپ ميشد، شرايطي مانند زمان پخش سريالهاي پرمخاطب امروز بر جامعه حکمفرما ميشد. امروز ميبينيم که زمان پخش قسمتهاي پاياني اين سريالها، شهر خلوت ميشود. در آن زمان نيز مردم با شور و حرارت خاصي مجله را ميخريدند و داستان را پيگيري ميکردند.
بزرگان پاورقينويس ادبيات دنيا
ر. اعتمادي درباره منتقدان اين شيوه ادبي نيز گفت: بسياري از کساني که بدون مطالعه کتابهاي عامه پسند، مهر ابتذال بر آن ميزنند، هنوز همان کساني هستند که آبشخورشان از عقايد دهه 20 است. بسياري از منتقدين کشور را ميشناسم که بيش از 20 سال است تنها درباره پنج نويسنده مينويسند، گويا که ديگر نويسندگان ايران، اصلا وجود نداشته باشند. اگر ملاک استقبال مخاطب باشد؛ بنابراين اصطلاح تحقيرآميز عامهپسند را ميتوان درباره حافظ، سعدي و فردوسي نيز به کار برد. پيش از اين نيز گفتهام نويسندگان بزرگي همچون داستايوسکي، بالزاک، ويکتور هوگو، رومن رولان و ارنست همينگوي پاورقينويس بودهاند؛ زيرا نويسنده بايد چنان قدرتي داشته باشد که بتواند انبوهي از مردم را به دنبال خود بکشد. به عقيده بنده نويسندهاي که نتواند مخاطب داشته باشد، نويسنده نيست؛ او تنها در حال تجربه است. به عنوان مثال يک نفر ميتواند در نقاشي نيز تجربه کند. اين حرکت تجربي ميتواند موفق شود و يا نشود. به هر حال با آن برداشت اوليه که ايدئولوژي در ايران متولي ادبيات شد، ما گرفتاريهاي زيادي در رمان پيدا کرديم که هنوز با آن دست و پنجه نرم ميکنيم. همه جريانهاي کشور اعم از راست و چپ از نويسندگان ميخواهند که در خط فکري آنها رمان بنويسند و اگر اين کار را نکنند، حتا با وجود صد بار تجديد چاپ، آن را در تعريف رمان نميگنجانند. اين موجب شده که رمان روز به روز قدرتش را در جامعه ما از دست بدهد. خيلي غمانگيز است که بهترين رمانهاي ايراني، در شمارگان 1500 چاپ ميشود، آن هم در يک کشور 75 مليوني که 5 ميليون دانشجو دارد.
متأسفانه ادبيات ايران متولي دارد
اين نويسنده ادامه داد: برخي بهانه ميآورند که فروش اندک کتاب در کشور ما ناشي از ورود اينترنت است. اين بهانه خوبي نيست. مگر در کشورهاي ديگر اينترنت وارد زندگي مردم نشده است؟ در اروپا و امريکا هر روز ابتکارات تازهاي براي فروش کتاب به کار برده ميشود و بسياري از کتابفروشيها نقش کتابخانه را نيز ايفا ميکنند. مشکل اساسا از اينجاست که ادبيات در کشور ما متولي دارد و هر جرياني تنها آن چه را که خود ميپسندد، به عنوان رمان ميپذيرد. بنده به عنوان يک نويسنده بايد يک کتاب بنويسم و منتشر کنم. حالا مردم يا از آن استقبال ميکنند و يا نميکنند. اگر مخاطب از آن استقبال نکند، کتاب ميميرد. هيچ کس نبايد بيايد بگويد اين کتاب مبتذل است و نبايد چاپ شود. حالا ممکن است کسي از ضوابط اخلاقي جامعه پا فراتر گذارد و يا مطلبي بنويسد که به وحدت ملي آسيب برساند. در اين گونه مواقع دادگاه است که تصميم ميگيرد. کتاب نبايد ديگر چاپ شود و يا ناشر آن بايد جريمه شود. متاسفانه ما عادت کردهايم ديگران را بکوبيم و به خود اجازه ميدهيم درباره هر مسالهاي اظهار نظر کنيم. بسياري از روزنامهنگاراني که عليه من نقد نوشتهاند، حتا کتابهايم را نخواندهاند.
او در ادامه ترويج مطالعه را بزرگترين دستاورد اينگونه از رمان دانست و عنوان کرد: موضوع ديگري که اين روزها مطرح ميشود، اين است که رمان بايد درسي داشته باشد. رمان به خودي خود يک درس است. اگر رمان «هري پاتر» را بنده مينوشتم، به من ايراد ميگرفتند که قصد دارم مکاتب جادو گري را ميان مردم ترويج دهم. اما همين کتاب در جهان ميلياردها فروش رفته و همين منتقداني که عليه عامهنويسي نقد منتشر ميکنند، روز انتشار آن صف ميايستند.
زمينه تولد رمان، سنت اعتراف در غرب است
در ادامه اين نشست، محمد مطلق، منتقد و روزنامهنگار، با اشاره به تعريف درست «ر. اعتمادي» از مفهوم رمان، گفت: گسترش رمان مرهون افزايش قشر تحصيلکرده جامعه است. نگاه اين قشر به تاريخ، نگاهي تهديدآميز بود. به هرحال تا آن زمان تاريخ، پرچم طبقه فئودال بوده است و طبقه متوسط تحصيلکرده نگاهش به چنين تاريخي توام با شک و ترديد بوده است. حاکمان اگر شکست خوردهاند، تاريخ را به گونهاي نوشتهاند که به التيام ناکاميشان بپردازد. اگر هم پيروز شدهاند، در گزارش پيروزيشان اغراق کردهاند. عامه مردم در تکوين تاريخ هيچگاه نقشي نداشتند. نخستينبار اين نقاشان بودند که به زواياي پنهان زندگي آن طبقه نفوذ کردند. البته در اين نقاشيها حاکمان هميشه بر روي تخت کشيده شدهاند و قسمتهاي خصوصي زندگي آنها به هيچ وجه سوژه کار نقاشان نبوده است. نويسندگان اما پا را فراتر گذاشتند. به همين خاطر است که عدهاي معتقدند وقتي به يک جامعه بي طبقه و فراصنعتي برسيم، رمان خواهد مرد.
مطلق ادامه داد: رمان يک سنت غربي است؛ زيرا اين گونه هنري مبتني بر اعتراف است و شما اگر بخواهيد به زواياي پنهان انديشه و حس يک نفر نفوذ کنيد، بايد از او اعتراف داشته باشيد. رمان از دو حال خارج نيست و نويسنده يا در حال واکاوي ديگران است و يا اعتراف به خود. شايد اين به اين خاطر است که فرهنگ غرب به واسطه اعتراف در کليسا مبتني بر سنت اعتراف است. شرق اين اعتراف را نميپذيرد؛ زيرا فرهنگش مبتني بر پنهانکاري و تقيه است. «لويي اشتراوس» هم معتقد است تفاوت غرب و شرق در ميزان قدرت اعتراف است.
ساختار ضعيف مشخصه اصلي رمان است
اين منتقد درباره ساختار رمان گفت: مدتي قبل مصاحبهاي از يک نويسنده آمريکايي ميخواندم که در آن گفته بود، رمان اساسا ساختار ضعيفي دارد. اين برايم جالب بود. فورستر نيز معتقد است رمان يک توده بيشکل است؛ يعني ما آن وسواسي را که ميتوانيم درباره ساختار شعر داشته باشيم، در رمان نميبينيم. فورستر ادامه ميدهد، اين توده بيشکل مانند يک توده بيشکل است که دو رشته کوه آن را محصور کردهاند. يکي از رشته کوهها شعر است و ديگري تاريخ. درواقع شعر و تاريخ در دو سر نمودار روايت ايستادهاند و رودخانههايي از آنها به دشت بيشکل رمان جاري ميشوند که گاهي حتا ميتواند آن را به باتلاق تبديل کند.
مطلق در ادامه به اظهار نظر «جيمز جويس» درباره هدف رمان نيز اشاره و تصريح کرد: جويس ميگويد که تصميم دارد تاريخ اخلاقي کشورش را بنويسد. شما وقتي از واژه بسيار گسترده تاريخ اخلاقي استفاده ميکنيد، قطعا ساختار برايتان معناي زيادي ندارد. يا حتا بالزاک در جايي ميگويد پروژهاي براي خود تعريف کرده که ضمن آن ميخواهد دايرةالمعارف اخلاق و رفتار جامعه فرانسه را تدوين کند. البته بعدها بالزاک اشاره ميکند که در اين پروژه شکست خورده است.
او ساختار ضعيف را مشخصه رمان دانست اما خاطرنشان کرد: بايد در اينباره بحث کرد که اساسا «ساختار ضعيف» به چه چيزي گفته ميشود. ساختار ضعيف به اعتقاد من يعني رمانهاي داستايوسکي. اگر ما امروز بخواهيم با آن وسواسهاي ساختاري که داريم، «برادران کارامازوف» را بررسي کنيم، بايد خيلي از فصلها را حذف کنيم. اما داستايوسکي تجربه زندگي را به ساختار ترجيح ميدهد. مقصود از ساختار ضعيف اين است که نويسنده خيلي از وسواسهاي نوشتاري را کنار بگذارد تا تجربه مورد نظر ثبت شود.
نگاه کريمپور به رمان سهلانگارانه است
اين منتقد ميزان وسواس ساختاري در نوشتن را مانند آرسنيک در پزشکي توصيف کرد و توضيح داد: توصيه نگاه به رمان از نقطه نظر ساختار ضعيف به ميزان وسواس نويسنده بستگي دارد. به عنوان مثال نويسندهاي مثل جويس که به نوشتهاش بسيار وفادار است و طوري مينويسد که گويا در حال خودکشي است، بايد بپذيرد که ساختار رمان از اساس ضعيف است. اين براي او مفيد است. اما براي کسي که به موضوع رمان سهلانگارانه نگاه ميکند، اين موضوع سم است و مثل ميزان زياد آرسنيک کشنده است. حسن کريمپور از دسته دوم است و هيچگاه نبايد اين جمله را بشنود؛ زيرا اساسا نويسنده سهلانگاري است.
مطلق عنوان کرد: من به قوانين معتقد هستم. اگر قاعدهاي براي نوشتن وجود نداشته باشد، سنگ روي سنگ بند نميشود؛ ولي اين که نويسندهاي قواعد را بشکند، با اين موضوع که از اساس آنها را نشناسد، دو موضوع مختلف است. زماني يک شاعر عروض را نميداند و به همين خاطر سپيد مينويسد. در مقابل، زماني هم هست که ما با نيما روبهرو هستيم که از اساطير علم عروض در زمانه ماست؛ اما پا را از آن فراتر ميگذارد و خارج از قواعد عروض مينويسد.
اين منتقد همچنين استفاده از زبان ژورناليستي را در رمان عيب محسوب نکرد و گفت: اگر نويسنده بخواهد زبان داستان را به سمت زبان ژورناليستي شدن ببرد، اين براي او عيبي محسوب نميشود. زبان ژورناليستي يعني يک زبان شسته رفته، بدون استفاده از صفت و استعاره. «گوستاو فلوبر» در جايي ميگويد، صفتها و استعارهها مثل شپش از سر و کول «مادام بوواري» بالا ميروند و بايد وقت بگذارم تا آن را تميز کنم. يا مثلا همينگوي در جايي ميگويد در اين دو سالي که پاريس بودم، از «ازرا پاوند» خيلي چيزها ياد گرفتم. به شهادت کتاب «پاريس جشن بيكران» دو چيز است؛ يکي اين که درباره چيزي که بلدم بنويسم و ديگر اين که صفت به کار نبرم. اين يعني نزديک شدن به زبان روزنامهنگاري.
نثر زيبا به تنهايي هنر نيست
او درباره نثر رمان «بهانهاي براي ماندن» نيز گفت: چه در سنت عمومي جامعه ما و چه در جريانهاي خرده روشنفکري، نثر را به معناي مطلق کار هنري ميپندارند که اين به نظر بنده اشتباه است. به عنوان مثال در عامه جامعه ميگويند «فلاني دست به قلم خوبي دارد»؛ اين يعني نفي عناصر داستاني، روايت، جهانبيني و هستيشناسي؛ يعني يک نفر فقط بلد است بنويسد و اين که پشت اين نوشته چه چيزي است، مهم نيست. بايد پشت نوشته داستان باشد و پشت داستان اصول زيباييشناسي رعايت شود و پشت اصول زيباييشناسي نيز يک جهانبيني نهفته باشد. رمان مانند ساختمان است. شما در اين ساختمان، ستونها، ملات و ديگر اجزاي اساسي ساختمان را نميبينيد و تنها دکور و نماي نهايي ساختمان به چشم ميآيد. اگر ساختمان از هر دو جنبه اجزاي سازنده و نيز دکور و نما ضعيف باشد، اين يک فاجعه است. در برخي مواقع بنيان اثر خوب است؛ ولي نماي آن زيبا نيست. عکس آن هم در داستان ممکن است.
محمد مطلق در ادامه با اشاره به روايت داستان از زبان چند راوي نيز گفت: راوي اين داستان اول شخص است. همانطور که راوي سومشخص به ما اين اجازه را ميدهد که تسلط بيشتري بر روايت داشته باشيم، راوي اولشخص نيز به نوبه خود جنبه نمايشيتري به يک رمان ميدهد. اين نوع روايت به زمان حال نزديکتر است. «من» نشان از حضور دارد و اين يعني درام. درام با روايت فرق دارد. خبر، احاديث و رمانها جزو روايتها محسوب ميشوند؛ ولي تئاتر روايت نيست و درام است؛ زيرا هر اتفاقي که قرار است بيفتد، روي صحنه ميافتد. راوي سومشخص الزاما از گذشته روايت ميکند و نه حال. يکي از کاستيهاي شيوه روايت اولشخص اين است که راوي متهم به دروغگويي مي شود. خواننده از خود ميپرسد، اين نظر راوي است و من چرا بايد آن را باور کنم؟ البته مگر اين که آن من راوي خارج از اثر آن قدر بزرگ باشد که مخاطب گفتهاش را قبول كند. مثلا سارتر در «تهوع» ميگويد، وقتي دستگيره را در دست گرفتم، سرد بود و چندشم شد. ما اين را قبول ميکنيم؛ زيرا شخصيتي مثل سارتر گفته است. اما وقتي کريمپور همان اول داستان ميگويد از بوي قليان بدم ميآيد، اين موجب پس زده شدن مخاطب از رمان وي ميشود. در رمان «بهانهاي براي ماندن» مرز «من» راوي و «من» نويسنده بسيار به هم نزديک شده است. وقتي نويسنده قرار است خود راوي باشد، بايد بسيار احتياط کند تا درباره چيزي قضاوت ارائه نکند. راوي من اگر صادق باشد، الزاما فراموشکار است؛ يعني در واقع راوي نميتواند ماجرايي از 20 سال گذشته را روايت کند؛ در حالي که همه جزييات آن را به ياد دارد. در جايي نويسنده اين رمان نام تمام افرادي را که براي کار ثبت نام ميکنند با تخصصشان روايت مي کند. هيچ حافظه اي نميتواند تا اين حد جزييات را به خاطر بسپارد. در کتاب «دا» هم اين اتفاق افتاده است. در جايي راوي جزييات نام و لباس افراد را تعريف ميکند؛ در حالي که اين حادثه 30 سال قبل اتفاق افتاده است. مخاطب به سرعت با خود ميگويد خانم راوي شما داري به من دروغ ميگويي.
گاهي از سرنوشت قهرمانهايم تعجب ميکنم
در پايان نشست، حسن کريمپور گفت: کسي که داستان را تعريف ميکند، من نيستم؛ بلکه شخصيتهاي داستان من هستند. اين شخصيتها نيز با توجه به شرايط اجتماعي و سطح سواد خود داستان زندگيشان را تعريف ميکنند. من نميتوانم سواد خودم را وارد گفتههاي اين افراد بکنم. هيچگاه نميدانم در ادامه چه به سر قهرمانهايم مي آيد و گاهي خودم از سرنوشت آنها تعجب ميکنم.
ر. اعتمادي نيز گفت: رمان بايد فرم و محتواي خوب را توامان داشته باشد. من کتاب «شب ايراني» خود را براي مرحوم جمالزاده نوشتم، نقدي که وي درباره اثر من نوشت، در روزنامه اطلاعات چاپ شد؛ زيرا خطاب آن به تمام نويسندگان بود. وي گفته بود نويسندگان نبايد ديالوگ را به لهجه خاصي بنويسد و بايد از فارسي معيار استفاده کرد تا همه فارسيزبانان آن را بفهمند. البته بسياري نويسندگان اين نظر را قبول ندارند. اما بايد اين موضوع را در نظر داشت. آقاي کريمپور مشکلات و روابط خانوادگي را به خوبي تجسم بخشيده است. اما ايرادي که به رمان آقاي کريمپور وارد است و من آن را پيش از اين در جمع برخي نويسندگان زن هم بيان کردم، بيان گزارشي صرف است. بايد توجه کرد که رمان ادبيات است و نياز به زبان فاخر دارد. غروب يک پديده ثابت است؛ ولي آن غروبي که در داستان ميآيد، بايد با شرايط روحي قهرمان هماهنگ باشد و بالطبع توصيف آن نيز متفاوت است. يکي از وظايف رمان اين است که به توصيف و انتقال زيبايي بپردازد و هنر نويسنده نيز در همين است.
در ادامه اين نشست، محمد مطلق پس از نقد مفصل خود، حُسن رمان را صداقت آن دانست و گفت: نويسنده در اين رمان قصد تقلب نداشته است و ميتوان به داستان او اعتماد کرد. در ادبيات خرده روشنفکري ما، گاهي داستان کوتاه دويستکلمهيي را به نام رمان تحويل مخاطب ميدهند؛ يعني آن گستره تجربهاي که آدم از يک رمان انتظار دارد، در آن پيدا نميشود.
شخصيتهاي داستان از تيپ فراتر رفتهاند
ميثم نبي، نويسنده و مجري اين جلسه، نيز گفت: در برخي قسمتهاي داستان، روايت از تصويرسازي پيشي گرفته است. اگر در جايي مثل صحنههاي سيستان و بلوچستان نويسنده بيشتر به ترسيم فضاي نامانوس ميپرداخت، مسلما نتيجه بهتري ميگرفت؛ البته چون روايت تکخطي است، گرهافکني بيشتري را در طول رمان ميطلبيد. مثلا در قسمتي که مربوط به گروگان گرفته شدن قهرمان است، تعليق و کش مکش کافي وجود ندارد.
او ادامه داد: شخصيتهاي اين رمان در تيپ باقي نماندهاند و ميبينيم که شخصيت آدمرباي داستان با اين که يک شخصيت منفي است، در جاهايي از داستان تعصبات قومي و قبيلهيي و اعتقادات خود را بروز ميدهد.
نبي در پايان سخنش گفت: اين اثر زمينه مطالعات فرهنگي بيشتري دارد.
همچنين كريمپور، نويسنده رمان «بهانهاي براي ماندن»، گفت: هدفم از نوشتن اين رمان، ترسيم روابط بين خواهر و برادر بود؛ زيرا معتقدم اين روابط خانوادگي بايد صميمانهتر شود.
رمان «بهانهاي براي ماندن» نوشته «حسن کريم پور» در 342 صفحه با قيمت 7000 تومان بهمنماه سال گذشته از سوي نشر آموت به چاپ رسيده است. از اين نويسنده به زودي رمان «خانه روبهرو» در نشر يادشده منتشر مي شود.
در گزارش ناشر كتاب آمده است: كريمپور پيشتر، رمان مشهور «باغ مارشال» را در سه جلد منتشر کرده و در حال حاضر مشغول نگارش جلد چهارم آن است. اين اثر پرفروش پيشتر به صورت پاورقي در يکي از نشريات ايرانيان مقيم لندن منتشر شده و در حال حاضر در حال ترجمه نزد انتشارات پنگوئن است. انتشارات پنگوئن، علاوه بر ترجمه کتاب، آن را به آکادمي نوبل معرفي کرده است.