سیدهربابه میرغیاثی: کنار برجِ کتابهای هنوز نخواندهام، برج دیگری ساختهام از کتابهای ناتمام و قدرتیِ خدا، پیشرفتِ خوبی دارم و روز به روز برجِ کذاییام بلند و بلندتر میشود. سووشون، قیدار، جزیرهی اسبها، ج مثل جادو، دروازهی کلاغ، ساعتها، پسر، باغ جادویی، لولو شبها گریه میکند، همسر ببر، اسماعیل اسماعیل و اوووه.
دیروز به خودم گفتم بیخیال. کتاب نخوان. خودم گفت باشد و بعد، راه افتاد و رفت خانهی بچّه و هی دالیبازی کرد و قایمباشک و حسنی نگو بلا بگو خواند و رقصید. بعدتر، تلویزیون تماشا کرد، کارتون دید و مقادیری هم امور غیرفرهنگی را سامان داد؛ شستن ظرفهای کثیف و لباسهای چرک. دستآخر هم ایستاد پای اجاق گاز به نیّتِ طبخِ سوپِ تازهی مندرآوردیاش و خُب، … سوپ هم آماده شد و نوش جان کرد و بعد، … خواست دست و پای وسوسهاش را بگیرد و ببندد به تخت. برای همین دراز کشید و افتاد به ورطهی خیالبافی، ولی امان از اعتیاد. چیزی نگذشت که هول آمد توی دلش و عرق نشست روی پیشانیاش و همینطوری که از تو الو میگرفت، یکهو سندرمِ پای بیقرارش هم عود کرد و بعد، … بعد دوباره به خودش گفت بیخیال و بلند شد و رفت سر وقتِ قفسهی کتابهایش و ….
القصه، اینجوری شد که غزل شیرین عشق را دست گرفتم برای خواندن و فکر کردم کتابی را انتخاب کردهام که در بهترین حالت کمتر از دو صفحه از آن را میخوانم و بعد، میگذارمش کنار و خلاص. برای همین با دلی آرام و قلبی مطمئن شروع کردم به خواندنِ ماجرای شیرین و پیش رفتم و پیش رفتم و پیش رفتم تا اینکه یکهو دیدم بیست فصل از کتاب را خواندهام و درگیرِ عشق و عاشقی شیرین و محمّدش شدهام.
غزل شیرین عشق ماجرای زنی بیوه است به نامِ شیرین که با دخترِ شش، هفت سالهاش (غزل) زندگی میکند. همسر شیرین (آرش) وقتی که غزل یکی، دو ساله بوده فوت کرده و بعد، او تنها مانده و دخترش را بزرگ کرده تا حالای داستان که مدرس آموزشگاه زبان است و گاهی ترجمه میکند. میپرسید پس محمّدش کو؟ محمّد پسری است شاعرپیشه که پیش از ازدواجِ شیرین با آرش، عاشقِ او بوده و آمده خواستگاریاش، ولی بهخاطر مخالفتِ پدر و مادرِ شیرین یکهو غیبش زده و بعد، شیرین با خواستگار بعدیاش ازدواج کرده که آرش بوده. قبول. دارم به بدترین شکل ممکن خلاصهی داستان را تعریف میکنم و راستش، حس و حوصله ندارم که جملههای بهتری بنویسم. فقط خواستم بگویم رُمانِ خانوم لیلا عباسعلیزاده از آن نوع داستانهایی نیست که موردعلاقهی من باشد، ولی اگر کسی دنبالِ کتابِ خوبی با ماجرای خانوادگی است حتمن غزل شیرین عشق را بخواند. بهخصوص، کتاب را به آنهایی توصیه میکنم که هوادارِ رمانهای عامهپسندند.
البته، رُمانِ خانومِ عباسعلیزاده یک سر و گردن بالاتر از باقی رُمانهای اینجوری است. برای همین، بهنظر من انتشار این کتاب اتفاق خوبیست و شاید بهتر است بیشتر تأکید کنم و بنویسم اتفاق خیلی خوبیست. زبانِ نویسنده ساده و روان است و نثر – تا جایی از کتاب که من خواندم – بی اشتباه ویرایشی بود. ضمن اینکه، شخصیتپردازی معقول است و با توجّه به علاقهی شیرین و محمّد به شعر و ادبیات، این کتاب میتواند خوانندهی رُمانهای عامهپسند را با ادبیات جدی و اسامیِ مطرح در آن مانند سالینجر، امینپور و دیگران آشنا کند و در واقع، نقشِ پُلطورِ خوبی دارد.
خُب، حالا گریزی بزنم به دالان بهشت و کامنتِ حمیده پای یادداشتی که دربارهی رُمان نازی صفوی نوشته بودم. حمیده گفته «فکر میکنم شما یک نکته رو در نظر نگرفتید توی نقدتون در مورد این رمان. اونم اینه که رمان دالان بهشت یک رمان عاشقانهی ایرانیه و بایستی با دیگر رمانهای عاشقانهی ایرانی مقایسه بشه. فکر میکنم در مقایسه با سایر رمانها که تعدادشون این روزها کم نیست که بیشماره. این رمان حداقل حرفی برای گفتن داره و مشکلی رو بیان میکنه و نتیجهای میگیره. بحث اینجاست که اگر این قبیل رمانهای عاشقانه حرفی برای گفتن ندارن پس چرا اینقدر زیادن و هر روز به تعدادشون اضافه میشه و اگر بد هستن، به واقع دالان بهشت جز بهترینهاشونه. احیاناً شما این کتاب رو که با رمانهای، برای مثال رضا امیرخانی یا مثلاً کتابهای نادر ابراهیمی که مقایسه نکردین؟»
والا، من دالان بهشت را با هیچ رمانِ عاشقانهای مقایسه نکردم. کتاب را خواندم و دوست نداشتم و حرف و مشکل و نتیجهای که نویسنده از ماجرای مهناز و محمّدش گرفته بهنظر من …. چی بگویم که هوادارهای نازی صفوی را ناراحت نکرده باشم؟ به من هم ربطی ندارد که عدهی زیادی از ملّت دوست دارند رُمانهای عاشقانهی اینطوری بخوانند. کتابهایی از نسرین ثامنی، فهیمه رحیمی، میم مؤدبپور، مهرنوش صفایی یا رؤیا سیناپور. هرچند، من از خواندنِ رُمانهای این سبکی خوشم نمیآید و عمیقن دوست دارم اینطوری نباشد و مردم بروند کتابهای بهترتر را بخوانند، ولی خُب آنها چی کار دارند به خوشآمدِ من؟ دوباره القصه، الان دلم میخواهد دالان بهشت را با غزل شیرین عشق مقایسه کنم و بگویم کتابِ لیلا عباسعلیزاده از نازی صفوی بهتر است، شاید هم خیلی بهتر.
راستی، غزل شیرین عشق برندهی جایزهی ادبی ماندگار هم شده است. این را گوشهی ذهنتان داشته باشید تا یکجای دیگر دوباره برایتان بروم بالای منبر.
پینوشت) من الان خوابم میآد و نمیتوانم صبر کنم برای آپلودشدنِ عکسی که از کتاب گرفتهام و یا اضافهکردنِ مشخصات آن و غیره. لطفن برای اطلاع بیشتر فردا مراجعه کنید. مچکرم.