گروه هنر (روزنامه قدس) خدیجه زمانیان : شيرين پس از مرگ همسرش، آرش، با دختر کوچكش، غزل، در تهران زندگي ميکند تا بتواند دور از نگرانيها و دخالتهاي خانواده خودش و آرش، زندگي آرامي را سپري کند. دخترش غزل در کلاس نقاشي فرهنگسرا با مردي به نام محمد آشنا ميشود و به اصرار، از مادرش ميخواهد او نيز محمد را ببيند.
شيرين با ديدن محمد، دهانش از حيرت باز ميماند. او نميتواند باور کند که بازي عجيب روزگار دوباره محمد را سر راه او قرار داده است...این چند خط خلاصه ای از داستان رمان «غزل شيرين عشق» نوشته «ليلاعباسعليزاده» است.این رمان برگزیده جایزه «ماندگار» و نامزد جایزه «کتاب فصل» شد. پیش از این مجموعه داستان به «چیزی دست نزن» و دو مجموعه شعر «می آیم لب اروند» و « دریا دور است» از «ليلاعباسعليزاده» منتشر شده بود. گفت و گوی ما را درباره نوشتن «غزل شیرین عشق» با این نویسنده بخوانید.
شاید اولین سؤالی که در ذهن مخاطب بعد از خواندن کتاب شما نقش ببندد، این باشد که چنین عشقی در جامعه ما وجود دارد؟
- چرا چنین عشقی نباید وجود داشته باشد؟
چون شخصیت مرد این داستان بسیار در عشقش ثابت قدم است و وجود چنین حسی در انسانهایی که در جامعه فعلی زندگی میکنند، بسیار دور از ذهن است.
- شاید در کلانشهرها دیگر چنین احساساتی دیده نشود، ولی این عشقها وجود دارد و هنوز آدمهایی هستند که به احساساتشان پایبند هستند و ما این احساسات را در آدمهای اطرافمان میبینیم.
اما من فکر میکنم این نوع عشق فقط در عرصه ادبیات ماست که جاودانه مانده و حتی در عرصه ادبیات جدی ما هم مدتی فراموش شده بود. داستان جنبه واقعی است یا همهاش ساخته تخیل شماست ؟
- ساخته و پرداخته ذهن خودم بود.
چه شد که به فکر نوشتن داستانی با این مضمون افتادید؟
- دوست داشتم داستانی در فضایی نسبتا آرام بنویسم و در آن مشکلات زندگی زنی تنها با یک بچه را در جامعه امروز نشان دهم؛ البته زیاد وارد جزئیاتش نشدم، چون اساس این رمان عشق است و بیان این مشکلات نیست. میخواستم بگویم عشق ناب هنوز هم میتواند زندگی آدمهای امروز را تغییر دهد، چون بعضی فکر میکنند عشق چیز سخیفی است، حتی از به کار بردن اسمش هم ابا دارند؛ حتی به من میگفتند چرا کلمه عشق را روی عنوان کتاب آوردهام چون داستان را به سطح رمانهای عامه پسند نزدیک کرده ام، اما من خواستم داستانی بین دو نوع داستان عامه پسند و داستان روشنفکرانه بنویسم و برای نوشتنش حد میانه ای را در نظر گرفتم که همه طیف مخاطب رغبت و حوصله خواندن این کتاب را داشته باشد.بسیاری از رمانهای مطرح امروز هم عنوان عاشقانه دارد، مثل اثر «مارکز»؛«عشق سالهای وبا». من فکر میکنم عشق هیچ وقت کهنه نمیشود و همیشه ما نویسندهها هستیم که باید آن را زنده نگه داریم، مخصوصاً عشقی که میتواند زندگی بخش و تعالی دهنده باشد.
اتفاقاً کتاب شما از بعضی جهات به سطح رمانهای عامه پسند نزدیک شده است، مثلاً توصیف بیش از حد در بعضی قسمتهای کتاب. چرا به مخاطب اجازه دادید که کتاب را بدون خواندن بعضی صفحات ورق بزند؟
- من در بعضی قسمتهای کتاب مثل آوردن نامهها میخواستم پیشینه و احساسات گذشته این دو نفر را نشان دهم. اما قبول دارم این کتاب ضعفهایی هم دارد. «غزل شیرین عشق» اولین تجربه رمان نویسی من است، شاید اگر من این اثر را چندبار بازنویسی میکردم، بعضی ضعفهایش برطرف میشد.
مسأله دیگری که این رمان را به سطح کتابهای عامه پسند نزدیک کرده پرداخت شخصیت «محمد» است، هیچ رخنه و کاستی در این شخصیت دیده نمیشود، او خوبی مطلق است.
- من خواسته ام وجهه عاشقانه «محمد» را نشان دهم و خصوصیات دیگر او برایم اهمیتی نداشت که برای نشان دادن این بخش هم موفق بوده ام. میخواستم «محمد» تیپ رمانتیک ایده آل را داشته باشد.محمد را شخصیت پردازی نکرده ام بلکه در حد تیپ عاشقانه نگهش داشته ام.
فکر نمیکنید در یک رمان 400 صفحه ای لازم است قهرمان شما، شخصیت پردازی شود و در حد تیپ باقی نماند؟
- نه نخواستم این اتفاق بیفتد، چون عشق وقتی ایجاد میشود، بدیها دیده نمیشود و دوطرف وجهه دیگر هم را نمیبینند.
اما «شیرین»، شخصیت منطقی دارد و دوست دارد «محمد» را به طور کامل بشناسد.
- اما من نمیخواستم ابعاد دیگر شخصیت «محمد» را به «شیرین» نشان دهم، چون در حال حاضر ما به چنین حسی در جامعه نیاز داریم. شاید جداییهای فعلی به خاطر همین ریز شدن در جزئیات روحی هم و دیدن بدیهای یکدیگراست.
اما ابعاد انسان امروز بیشتر شده است. اگر ادبیات آیینه جامعه ماست، ما باید آدمهایی با ابعاد گسترده تر را در آثارمان نشان دهیم.
- من موافق نیستم که ادبیات آیینه جامعه است، چون اگر ادبیات و هنر آیینه جامعه ما باشد پس باید چیزی که هست را نشان دهد، در حالی که هنر آنچه را باید باشد نشان میدهد. هنرمند باید آدمها را (در آثار هنری اش) از جایی که هستند یک پله بالاتر نشان دهد. به هر حال من نخواستم شخصیتهای داستانی ام را کالبد شکافی کنم؛ میخواستم همان چند ساعتی که مخاطب کتاب من را میخواند وارد دنیای آرام و لطیفی شود تا از درگیریها و مشکلات روزمره فارغ باشد.
چرا شخصیتهای زن داستانهای نویسندههای یک نوع هستند ؛ زنی کم حرف، تودار و اهل عمل با ته مایهای غرور که سنگ صبور اطرافیانش است، اما در حل مشکلاتش سعی میکند روی پای خودش بایستد، ضمن اینکه این شخصیتها همیشه یک دوست حراف هم دارند. آیا این خصوصیات شخصیت یک زن آرمانی است ؟
- نمیدانم. باید بررسی شود که چرا نویسندهها به پروراندن چنین شخصیت زنی علاقه مند هستند، اما من چنین شخصیتی را دوست دارم، ضمن اینکه شاید در رمان بعدیام شخصیتهای داستانیام فرق کند و اصراری ندارم شخصیت رمان بعدیام اینگونه باشد.