كتاب رك و پوستكنده (احوال ما زنان) را عاطفه برايم ميخواند. خب، من كه ديگر از خواندن معاف شدهام. دلم پر ميزند براي اينكه بتوانم يك سطر بخوانم.
نميدانستم كه آسيه جوادي (ناستين مجابي) نويسنده هشياريست، از آهنگ سطرها حس ميكنم راحت و سريع و بيتامل مينويسد و چندان در فكر پسند ديگران نيست. برداشتهاي خود را- كه غالبا دقيق و بيپروا هستند- به آساني در دسترس ميگذارد. سادهترين واژهها را در كنار واژههاي ادبي و علمي و گاه فرنگي مينشاند و مقصود خود را در نهايت روشني بيان ميكند. خواننده در نخستين صفحه كتاب با اين ويژگي آشنا ميشود. كتاب ظاهرا درباره خصوصيات زنان است. اما مردان نيز در اين نوشتهها از بررسي يا، بهتر بگويم، «تشريح» بركنار نميمانند.
اين نوشتهها زير عنوان حالات و عادات مختلف زنان همچون خست، رشك، مهر، حسد، خودبزرگبيني، خودكمبيني، ترس و بسياري ديگر از تظاهرات خلقي زنان و مردان دم ميزند كه در بخشهاي كوتاه يا در عبارات فشرده به چشم ميخورند. اين بخشهاي پر تنوع -كه تعدادشان كم هم نيست- از لحاظ موضوعي، كاملا از يكديگر جدا هستند و شباهت يا تكرار در آنها ديده نميشود، اما هر يك در جاي خود خواننده را به تفكر واميدارد. مهم اين است كه همه گفتارها به واقعيت نزديكند و اغراق يا اعجاب در آنها راه ندارد و خواننده گفتهها را به آساني باور ميكند.
زمان، در اين گفتارها، متغير است و با گذشت سالهاي عمر نويسنده و در خور مشاهدات او، گذشته يا حال را پديد ميآورد. آنچه گفتم كلياتي از شيوه نگارش كتاب بود. اما تاثير آن در روان خواننده نيز شايان توجه است. من پس از آگاهي از درونمايه كتاب دچار نوعي اندوه يا تاسف شدم. تاسف بر بيارجي زندگي، كوتهبيني و حقارت بسياري از افراد بشر، ناچاري و درماندگي زنان، خودكامگي و بيانصافي مردان در برابر زنان و تحمل ناخواسته و اجباري بشر در برابر رنجها. با شناختي كه از خلقوخوي نويسنده كتاب دارم، بايد بگويم كه واقعيت محتواي اين نوشتهها، با همه ملايمت و اجتناب از هرگونه قضاوت ضمني و صرفا توجيه رويدادهاي مختلف، به گمان من بيانيه پرمعناييست كه جنبههاي منفي اخلاق جامعه را زيركانه پيش رو ميگذارد و نهتنها زنان كه مردان را نيز به احتراز از رذالت و حقارت و دورويي و خودكامگي وا ميدارد. حال ميرسيم به بخش 52، نوشتهاي در مورد «نويسندگي زنان». در اينجا دو بخش داريم: بخشي كه نويسنده زن كتابهايي را كه براي هديه آورده است پخش ميكند، اما اين كتابها مورد توجه كسي قرار نميگيرد، حتي كسي از او نميخواهد كه سايه دستي هم روي آنها بگذارد. البته جاي تاسف است كه حاضران اينقدر دور از اشتياق به ادبيات باشند يا، بهتر بگويم، اينقدر از آداب به دور افتاده و بيخبر.
اما، يك «اما» هم اينجا هست. مردم دنبال شهرت ميروند؛ خطا هم نيست. شهرت دليل است بر قبول جامعه. دور از عادت نيست كه ميهمانان و ميهمانداران توجهي به تاب نويسنده تازهكار نداشته باشند. ما هم اين مراحل را طي كردهايم. شما هم صبور باشيد و پشت كار را بگيريد تا ببينيد چطور شما را روي سر ميگذارند و «حلوا حلوا» ميكنند!
در مورد ديگر، بر ميخوريم به نويسندهاي تازهكار كه داستانش را براي شما ميخواند، به نظر شما ضعيف و نامطبوع جلوه ميكند و او از نگاه و رفتارتان به حقيقت پي ميبرد. شما كه از عدم توجه ديگران آزرده شدهايد «چرا» موجب آزردگي ديگري ميشويد! ميخواستيد داستان را برايش تشريح كنيد و طريق بهتر كردن آن را نشانش دهيد. اگر گوش كرد، چه بهتر؛ اگر نكرد، چه بدتر!
حالا بايد برگردم به مقدمه و دوباره آن را بخوانم. از پنجره به بيرون نگاه ميكنم. جلوي اين پنجره يك درخت گردو هست. باد ملايمي ميوزد و برگي از آن را به زمين ميافكند. ميگويم برگ متعلق به درخت بود، خوشبخت بود، در باد ميرقصيد، در آفتاب ميدرخشيد، حالا افتاده روي گنداب زمين. يك لحظه بعد، رفتگر ميآيد با خاكانداز، برميداردش و به مزبله ميافكند.
اين نتيجه بيتعلقي يا بهتر بگويم ولنگاريست. مردم بايد به هم وابسته باشند، شهرها هم همينطور، كشورها بيشتر. اگر وابستگيها نباشد جهان به آني در هم ميريزد. شما به يك خانواده كوچك ميانديشيد و من به جهاني بزرگ، به آفتاب، به ستارگان. به اين هستي كه از انفجار ماده فشردهاي پديد آمده و از «ازل» تا «ابد» را ساخته و پرداخته است. پس، تعلق لازمه زندگي كوچك ماست كه جزيي از آن عظمت نامحدود است. گاهي به خود ميگويم:
جهان در جنب اين نه توي مينا
چو خشخاشيست اندر قعر دريا
تو خود بنگر كزين خشخاش چندي
سزد بر سِبْلَتِ خود گر بخندي
با معذرت از فقدان سبلت.
* منتشر شده در روزنامه شرق، دوشنبه 18 اردیبهشت، صفحه 14