ساره گودرزی / روزنامه جامجم: ورودش به دنیای نویسندگی را پرقدرت و با اثری ارزشمند آغاز كرد، «ایراندخت» در زمانی كه شمارگان كتابهای رمان و داستان با فراز و فرودهای بسیار همراه بود، توانست به چاپ پنجم برسد و به عنوان اثر شایسته تقدیر پانزدهمین دوره جایزه كتاب فصل انتخاب شود.
بهنام ناصح، متولد سال 1352 شهر رشت اواخر بهمن گذشته دومین كتاب خود را با عنوان «پروانهای روی شانه» به همت نشر آموت روانه ویترین كتابفروشیها كرد؛ اثری با مضمون اجتماعی و رویكردی به دنیای جوانان كمشنوا كه دغدغهها و زندگی این قشر را با زبانی داستانی روایت كرده است. ناصح فعالیتهای خود را در سه حوزه نویسندگی، روزنامهنگاری و ویراستاری همچنان به موازات هم ادامه میدهد.
اگر بخواهند بهنام ناصح را در مراسمی معرفی كنند، ترجیح میدهید شما را داستاننویس بدانند یا روزنامهنگار؟
در طول فعالیتهایم، در حوزه روزنامهنگاری جدیتر بودهام، اما به طور كل نویسندگی را ترجیح میدهم و اگر روزی مجبور باشم بین نویسندگی و روزنامهنگاری یكی را انتخاب كنم، انتخاب نخست من قطعا نویسندگی است.
اما شما را بیشتر در عرصه روزنامهنگاری میشناسند.
بله، شاید بیشتر به این دلیل كه در كشور ما روزنامهنگاری یك شغل ثابت و تعریف شده است، اما به نویسندگی به عنوان شغل ثابت نگاه نمیشود.
كمی درباره انگیزههایتان خود برای نگارش دومین رمان خود «پروانهای روی شانه» بگویید.
هر اتفاقی كه دراطراف یك نویسنده رخ میدهد، معمولا انگیزهای برای نوشتن رمان است، اما گاهی این وقایع آنگونه كه در رمان میآید، دقیقا همان چیزی نیست كه در اطراف او رخ میدهد. معمولا این اتفاقها از فیلتر نگاه نویسنده میگذرد و شكل داستانی به خود میگیرد و گاه بهانهای میشود برای بیان افكار، اندیشهها و داستانهایی كه در ذهن نویسنده وجود دارد؛ مثلا یك داستان به ظاهر جنگی میتواند نگاهی اجتماعی داشته باشد یا یك داستان سیاسی با رویكردی عاشقانه روایت شود، برخی مواقع نیز یك داستان عاشقانه دستمایه یك دید فلسفی، اجتماعی یا سیاسی میشود.
و شما در رمان دومتان از این بهانهها استفاده كردهاید؟
بله، در این رمان نیز این اتفاق رخ داده است. در ظاهر برشهایی از زندگی افراد كمشنوا و خانوادههایشان است، اما در حقیقت داستان زندگی آنها بهانهای بیش نیست و این مسائل میتواند به زندگی مردم اجتماع تعمیم داده شود. دغدغههایی كه افراد كمشنوا دارند، همان دغدغههایی است كه افراد عادی معمولا در زندگی خود دارند، اما در این داستان به بهانه افراد ناشنوا بیان شدهاند.
چطور به ذهنتان رسید كه ردپای این افراد را در داستانتان منعكس كنید؟
در یك برهه زمانی با افراد كمشنوا و خانوادهای آنان به دلیل ارتباط با «موسسه حمایت از افراد با افت شنوایی» و انتشار یك نشریه داخلی همكاری داشتم. این انجمن برای اعضای كمشنوا ، پنجشنبه هرهفته كلاسهایی آموزشی با موضوعات خوشنویسی، نقاشی، موسیقی و... برگزار میكرد و حضور من در كنار آنها موجب شد بیشتر با مشكلات و دغدغههای این افراد و خانوادههایشان آشنا شوم؛ اینكه چقدر بانشاط هستند و در فعالیتهای اجتماعی حضور دارند، زیرا تا پیش از این فكر میكردم این افراد، گروهی منفعل در جامعهاند.
به كلاسها اشاره كردید، اگر اشتباه نكنم در بخشی از كتاب به كلاس موسیقی هم اشاره كردهاید و نكته ظریف آن حضور كمشنوایان در این كلاسهاست.
دقیقا، نكته جالب اینجاست كه آنها به واسطه شكلگیری این انجمن و خانوادههایشان حضور پررنگی در فعالیتهای مختلف دارند، البته موسسه زمانی كه از تصمیم من برای نگارش رمان با خبر شد، تمایل داشت این كتاب، رمانی آموزشی باشد كه از ابتدای تولد فرزند كمشنوا در یك خانواده آغاز شود و نكاتی آموزشی در مواجهه با این افراد با خانوادهها بیاموزد، ولی من این موضوع را قبول نكردم و تلاش كردم در قالب این رمان مردم بهگونهای با زندگی افراد كمشنوا آشنا شوند و جامعه شناخت درست و بهتری از این گروه داشته باشد، گرچه در بعضی بخشها نیز به جنبههای آموزشی اشاره شده است.
آیا پیش از این نمونه این كار در قالب كتاب رمان برای كمشنوایان و ناشنوایان انجام شده است؟
تا آنجا كه میدانم خیر، تاكنون در حوزه ناشنوایان كاری نشده است، اگر چه در برخی رمانها به موضوع نابینایان اشاره شده است، از سوی دیگر توجه جامعه به افراد ناشنوا و نابینا بیشتر از قشر كمبینا و كمشنواست و معمولا به این حوزه توجهی نمیشود. زمانی كه رمانم به پایان رسید، متن را به یكی از افراد خانواده كمشنوا دادم تا اگر درباره كمشنواها توضیح اشتباهی دادهام، تصحیح كند.
نویسندگان اغلب به دلیل نگاه خاص خود به حوادث و رخدادهای پیرامونشان، سعی میكنند دغدغه یا بازتاب آن را در آثار خود بیاورند، احساس میشود شما نیز نگاه خود را در این كتاب ارائه كردید.
بیان مشكلات ناشنوایان مد نظر من بود، اما دغدغه اصلی من خلق رمان بود، چون وقتی رمانی مینویسید باید بازتاب شخصیت و نگاه خود به جهان باشد و بهطور كلی باید خصوصیات هر نویسنده را علاوه بر جنبههای تكنیكی در بر داشته باشد. از سوی دیگر میخواستم در این كتاب به خانوادههایی كه مدتی در كنارشان كار میكردم، ادای دینی داشته باشم. به طور كلی جنبههای مشترك انسانی بیشتر مد نظر من بود؛ مثلا بر دغدغههای یك جوان ناشنوا كه عاشق میشود بیشتر تاكید شده تا كمشنوایی او، زیرا گاه به اشتباه تصور میشود كه كمشنوایی مانعی بر سرراه عواطف مشترك انسانی است.
افرادی كه در حوزه داستان فعالیت میكنند، معمولا در جریان انتشار كتابهای جدید بازار قرار دارند و گاهی آنها را با كتاب خود مقایسه میكنند، شما چطور؟
من ذاتا اهل رقابت نیستم و اگر رقابتی باشد با خودم است؛ به عنوان مثال ترجیح میدهم در اثر جدیدم نسبت به كار قبلیام پیش افتاده باشم. از میان آثار نویسندگان نیز بیشتر سراغ كتابهایی میروم كه یا مشهور هستند یا خوش درخشیدهاند.
و در نثر داستاننویسی خود از آثار كدام نویسنده الگوبرداری میكنید؟
تاكنون تلاش كردهام از نثر نویسندهای الگوبرداری نكنم، من كتابها را به قصد لذت مطالعه میكنم و در این میان یكسری نكات ناخودآگاه در ذهنم تهنشین میشود. اما مطالعه رمانهای روانشناختی برایم لذتبخشتر است كه اغلب آثار كوندرا از این ویژگی برخوردار است. بین نویسندگان خارجی هم همیشه از خواندن آثار میلان كوندرا، گراهام گرین و گابریل گارسیا ماركز لذت میبرم؛ گرچه ماركز جنس رمانهایش با آندو متفاوت است و بیشتر قصهگوییاش مرا جذب میكند.
معتقدم پیش از هر نكتهای مهم این است كه نویسندگان و بخصوص جوانها باید رمانهای مطرح زیادی را مطالعه كنند تا سطح سلیقهشان ارتقا یابد و علاوه بر این، كسب تجربه در زندگی، دقیق شدن به آدمها و درون آنها میتواند مفید باشد. من خودم دوره آموزشی نرفتم ولی كتابهای آموزشی، كمك زیادی به پیشرفت كارم كردند؛ كتابهای خارجی و ایرانی كه برایم راهگشا بودند. با مطالعه نخستین كتاب تئوری ادبی در نوجوانی متوجه شدم نویسندگی پیچ و خمهای زیادی دارد، پیش از آن فكر میكردم اگر نویسندگی در ذات كسی باشد میتواند بنویسد اگرهم نه، كه هرگز نخواهد توانست نویسنده شود اما بعد از آن متوجه شدم اینكه چه تكنیكی داشته باشی و چگونه از آن در داستان استفاده كنی نیز نكته مهمی است. البته كتابهای آموزشی فارسی اغلب تكراری است و موضوعات بدیهی را بیان میكند اینكه طرح، پیرنگ و اوج و شخصیتپردازی چیست، و كتاب «درسهایی درباره نویسندگی» نوشته لئونارد بیشاپ و ترجمه محسن سلیمانی به من برای تغییر نگاهم به حوزه داستاننویسی موثر بود.
با مطالعه كتابهای آموزشی میتوانیم تكنیكها را بشناسیم و با برداشتن این گام و مطالعه یك كتاب متوجه میشوید كه چرا یك كتاب خوب است. فرق یك مخاطب عادی با منتقد در این است كه مخاطب عادی سلیقه خوبی دارد و فقط میداند كه یك قطعه موسیقی زیباست، یك شعر قشنگ است یا داستانی به دل مینشیند، اما چرایی این موضوع را نمیداند، اما منتقدان این موضوع را متوجه میشوند چون اصول و تكنیكها را میشناسند و زمانی كه یك شاهكار ادبی میخوانند متوجه ظرایف آن میشوند، نویسندگان جوان نیز از این قاعده مستثنی نیستند و با این كار ناخودآگاه سلیقهشان بهتر میشود و در این میان ضروری است كه تكنیكها درونی شود و سلیقه نویسنده ارتقا پیدا كند، بعد به مرور زمان كار ضعیف، افراد را ارضا نمیكند و ترجیح میدهند كارهای ارزشمند و خوب را مطالعه كنند و در ادامه نیز خود به خلق آثار خوب و ارزشمند ترغیب و تشویق میشوند.