بهنام ناصح (مجله ماندگار): «یوکو اوگاوا»در ایران نویسنده ناشناختهای نیست؛ پیش از این ترجمه رمان «خدمتکار و پروفسور» از وی به چاپهای متعدد رسیده و با استقبال مواجه شده است.
اوگاوا نویسندهای صاحب سبک است که احتمالاً در سالهای بعد نام او را بیش از این خواهیم شنید چرا که همین میزان آثار منتشر شده از او نشان میدهد با تکیه بر قریحه و سبک منحصر به فردش قدم در راه غولهای ادبیات یا حتی پا بر شانه آنها گذاشته و دل منتقدان حرفهای و مخاطبان عادی ادبیات را به یکجا ربوده است. شاید از این نظر بتوان او را با هموطن ژاپنیاش «هاروکی موراکامی» مقایسه کرد. به ویژه شیوه نگاه او که در عین ایجاز با خونسردی توأم شده آنچنان وی را به موراکامی نزدیک کرده است که بسیاری او را پیرو این نویسنده میدانند؛ موضوعی که حتی برای خواننده فارسی زبان از پس ترجمههای مختلف از مترجمان گوناگون (ولو به مدد زبان واسط که در این اثر زبان انگلیسی است) تا حدی مشهود است.
در مجموعه داستان «انتقام» با توجه به چندلایه بودن و تودرتویی برخی داستانها شاید بتوان رد پاهایی از بورخس و از نظر خونسردی در روایت کردن جنایت نگاه ویژه ادگار آلن پو را درک کرد.
علاوه بر اینکه بسیاری از داستانهای مجموعه «انتقام» مانند «بعداز ظهر در نانفروشی» پایانی باز دارند، همه آنها با حلقههایی ظریف به هم متصلند و چرخهای از خشونت، انتقام و وحشت را با ظرافت و شاید بتوان گفت لطافتی زنانه به هم متصل میشوند؛ چه آنجا که پیرزنی هویجهایی به شکل دست انسان به همسایگان تعارف میکند (بانو جی پیر)، چه زمانی که در داستان «کیفی برای قلب» مرد کیفساز قلب مشتری را از جا در میآورد و چه در داستان «به موزه شکنجه خوش آمدید» که خواننده را به تماشای مجموعهای از آلات شکنجه میبرد. در همه داستانها المانهایی از داستانهای دیگر وجود دارد و شخصیت اصلی هر داستان، شخصیتی فرعی برای داستانی دیگر تلقی میشود و اینگونه، داستانها پیوندی مکمل با یکدیگر برقرار میکنند.
تقریباٌ در همه داستانهای اوگاوا در عین خشونت و سیاهی، طنزی پنهان نیز به چشم میخورد که موجب میشود خواننده بدون احساس اشمئزاز جنایات را تاب بیاورد و حتی آنها را عادی فرض کند. مثلاً در داستان «روپوشهای بیمارستان» میخوانیم: « او میگوید : «برای همین هم بود که کشتماش. لحنش سرد و بیروح است. احساس میکنم میخواهم جیغ بزنم، اما یک جوری جلوی خودم را میگیرم و خونسردیام را حفظ میکنم. در عوض سعی میکنم صحنه را مجسم کنم؛ با آن دست نازش چاقو را بر میدارد، چاقو بارها و بارها توی گوشت تن دکتر فرو میرود، پوست پاره میشود، خون بیرون میپاشد، اما روی او نمیپاشد. روپوش بعدی را بر میدارم. «بخش ریه، یک بلند.» روپوش دکتر است. تکانش میدهم و از جیب روپوش یک زبان بیرون میافتد. هنوز نرم است. شاید حتی هنوز گرم باشد.» (صفحه 80)
نکته مشترک دیگر در اغلب داستانهای مجموعه «انتقام» حضور پررنگ زنان است. زنها البته نهتنها به این دلیل که نویسنده خود زن است، بلکه شاید به دلایل عینی در جامعه (شاید جامعه ژاپن) نقش اساسی ایفا میکنند؛ نقشهایی که گاه با انتقام توأم میشود؛ انتقامهایی که از روی عشق یا در فقدان آن صورت میگیرد که به درستی در روی جلد کتاب ترجمه شده به فارسی نمود پیدا کرده است. کلمه انتقام به شکل مخدوشی به رنگ سفید بر حاشیهای سیاه نقش بسته و نشانهی قلبی سرخ در کنار آن یادآور ارتباط این دو عنصر است؛ گویی همزاد هم هستند و تداعیگر این مفهومند که همه انسانها بیش و کم یا زمانی شکنجه شدهاند یا زمانی شکنجه خواهند کرد همان طور که در انتهای داستان «به موزه شکنجه خوش آمدید» به طرز تکان دهندهای با لحنی عادی از زبان بازدید کننده موزه شکنجه میخوانیم: « پرسیدم: «اشکالی ندارد من گهگاه سری به اینجا بزنم؟» پیرمرد دوباره لبخند زد و گفت: «اختیار دارید. هر وقت احساس کردید نیاز دارید. لطفاً تشریف بیاورید. ما منتظر آمدن شما میمانیم.»
مجموعه «انتقام» نوشته یوکو اوگاوا با عنوان فرعی «یازده داستان سیاه» با ترجمه کیهان بهمنی از سوی نشر آموت منتشر شده است.