نسرین قربانی (روزنامه ابتکار) - گاهی برای عبوراز یک جریان اصلی، مقدمه و پیش زمینهای لازم است که ما را به انتهاییِ آغازین برساند!
رمانِ: من پیش ازتو، نوشته ی: جوجو مویز، و ترجمه ی: مریم مفتاحی، دقیقاً همین مسیررا طی میکند. دو بخش ابتدایی، مقدمهای است برای ورود به شاهراه داستان؛ به انسان هایی که بی خبرازرقم خوردنِ سرنوشت هاشان هستند و ناخواسته به سوی آن چه که تعیین شده گام برمی دارند. کتاب قراراست ازصفحهی چهل به بعد، درسراشیبی بیفتد وهمهی سکان داستان را دردست گرفته و خواننده را همراه خود بکشد. ازآن جاست که میخواهی یک نفس و بی وقفه بخوانی وتا به آخرپیش بروی. نویسنده به شکل راوی دانای کل، دوربینی دست گرفته وهمه جا همراه مان است. دوربینی که قراراست همه چیزو همه کسی را خوب دیده و ازنظردورندارد. صفحهی 40، آن جا که مادر، پسرش را معرفی میکند، درواقع عطف به صفحهی 12 است. درواقع حدود سی صفحه انگارنویسنده، مهرهها را میچیند وبعد ازخواننده میخواهد باقی بازی را دردست بگیرد.ویل، تنها فرزندِ خانوادهی بسیارمرفه ومدیرموفق یک شرکت بزرگ، که سرنوشتاش درآنی زیر و رو میشود؛ و درست ازهمان جاست که داستان مسیراصلی را به خواننده نشان میدهد.سرنوشت، گاهی جایی خِفتِ انسانها را میگیرد که دراوجِ لذتهای مادی غوطه میخورد. دقیقن مصداق مثال: به مالات ننازکه به شبی بند است و به جمالات ننازکه به تبی بند است.یک اتفاقِ بسیاربسیاردورازذهن میتواند روی همهی زندگی سایه بیندازد و یا همهی زندگی و آیندهی کسی را دربرگرفته وبه روشنایی سوقاش دهد.ویل و لوسی، هریک ازدو طبقهی اجتماعیِ کاملاً متفاوت و البته با خصوصیات رفتاری متضاد، قراراست درانتهای راهِ اصلی، مسیرسرنوشت شان به شکلی با هم تلاقی کرده وبعد هریک به شکلی به راه شان پایان دهند. به عبارتی جایی اززندگی، بخشی از سرنوشت شان درهم و با هم میشود و درست درنقطهی تلاقی، ازهم میپاشد.لوسی ازنظرظاهری و گفتاری و خانوادگی، دقیقاً خصوصیات بارزِطبقهای ازاجتماع را دارست که زندگی وادارش کرده ادبیاتی خاص همان طبقه را به کاربَرد، اما این گویش و حتا پوشش درهمهی سطوح مورد تایید نیست و باید با همهی تواناش سعی کند به سرعت با آن چه که قراراست برایش پیش بیاید، خود را وفق بدهد. آن بخش ازجامعهای که به آن تعلق ندارد و حالا به جبرداخل آن شده. مثل گردابی که ناخواسته پا میگذراد و باید تا به انتها پیش برود.آن چه که او را ازخانواده متمایزمی کند، تبعیض و تمایزبین او وخواهرش است که تاثیرعمیقِ این رفتار، به عدم اعتماد به نفسِ یکی وغرورو خودخواهیِ دیگری همراه با چاشنیِ بدجنسی دردیگری است؛ و درجهشی به سوی سرنوشت، آن چه را که درمقابل خود میبیند، همهی اعتماد به نفس و استعدادهای ذخیره شدهی سال هاست که هرگزبه شکلی جدّی دیده نشده است. دختری که حضوراو تنها با درآمدی که برای خانواده به دست میآورد، تا حدی دیده میشود؛ لوسی تنها زمانی عضوی قابل توجه ازخانواده به حساب میآید که پولی و درآمدی دارد تا منبع تنفسی برای بقیه باشد؛ و این تبعیض سرانجام موجب مسائلی میشود که درخلال داستان میخوانیم.گاهی حتا محدودهی آزادیهای فردی هم درطبقات مختلف اجتماعی، متفاوت است. نوع فرهنگ و رفتارهای اجتماعی افراد در طبقات مختلف، به گونهای خاصِ همان طبقه است؛ دختری که درکافه کارمی کرده و متعلق به بخشی ازاجتماع است که بیرون ازآن جایگاه ویژهای ندارد، برای این که خود را به سمت و سوی آنها سوق دهد، مجبوراست تعدیلی دررفتاروگفتارو حتا نوع پوشش خود ایجاد کند تابتواند اندکی ازآن همه اختلاف طبقاتی را جبران کرده و کمی به سطح بیاید. گاهی انسان نمیداند آن چه که قدم گذاشته، راهی به استحالهای عمیق و درونی دارد که یکی دیگرازدروناش بیرون آمده و باورکند بازیهای زندگی را.