گنجی پنهان که چند نسل دنبال یافتنش هستند، پیرمردی که پس از راه افتادن قادر به بازایستادن نیست، دختری که به ناگاه گم میشود، جنونی که چون نفرین گریبان خانواده را میگیرد؛ همه اینها رازهایی هستند که سامان با بازگشت ناخواسته به سرزمین نیاکانش و سفر به دنیای زندگان و مردگان، مجبور به کشف آن است. آنچه آمد، موضوعات محوری رمانی است به نام «خاطرات خانهی ابری» نوشته بهنام ناصح.
نویسنده در این رمان نقبی به گذشتههای شهر رشت میزند؛ بدین شکل که شخصیت اصلی داستان را از تعلقات شخصی و کاریاش رها میسازد و به رشت بازمیگرداند تا بتواند ریشههایش را بیابد.
در بخشی از رمان #خاطرات_خانه_ی_ابری میخوانیم: کوله را روی شانهاش جابهجا کرد و به در چوبی خیره ماند. بهنظر نمیآمد بعد از آن همه سال، با وجود گلولایی که لولایش را پوشانده بتواند به راحتی آن را باز کند. میدانست اگر لگد بزند احتمالا بدنه پوسیده آن از هم میشکافد اما نمیخواست نظر همسایهها را جلب کند. حوصله کنجکاوی آدمهای فضول را نداشت؛ آن هم حالا که خستگی این همه راه را روی دوشش احساس میکرد.
ناصح پیش از این دو رمان «ایراندخت» و «پروانهای روی شانه» را منتشر کرده است و علاوه بر نویسندگی به روزنامهنگاری اشتغال دارد.