اعتراف میکنم وقتی دیشب، درست راس ساعت هشتوسیوشش دقیقه، یکی از دوستان خبرم کرد و رفتم به صفحهی پرویز پرستویی ، توی پوست خودم نمیگنجیدم.
اول اینکه این بازیگر که دیوانهوار عاشق ِ بازیهایش هستم، کتابی از نشر آموت را معرفی کردهبود
دوم این که یاد دو سال پیش افتادم که درست روز چهاردهم فروردین سال نودوپنج، روز زندهشدن یکی از کتابهایمان شد که رسما چهارسال توی انبار مانده بود؛ پروژه شادی .
از لحظهای که پروژه شادی در صفحهی خانم حیدری معرفی شد، امان نداشتم از دست تلفنها و پیامهایی که گُر گرفتهبودند و حالا این کتاب در آستانهی چاپ چهاردهم هست.
دیروز تا معرفی رمان شهری میان تاریکی نوشتهی خانم هورناز هنرور را در صفحهی پرویز پرستویی دیدم، گفتم خدایا شکرت! این کتاب هم نجات پیدا کرد و نود درصد از هزاروصد نسخهاش که از تابستان سال نودودو توی انبار، تلنبار شده، خوانده خواهد شد.
دیشب که عکس گرفتم تا در کانال نشرآموت منتشرش بکنم هجدههزارتا لایک خورده بود و صدوهفتادوسهتا پیام داشت.
کارم را شروع کردم. کانال و خبررسانی و زنگزدن به کتابفروشی ها و پخش کتاب ها و
درست ساعت هشتوبیستوشش دقیقه امشب خانم هنرور پیامی گذاشت توی صفحهی آقای پرستویی و کشیدهشدم آنجا. باورنکردنی بود؛ نودوهفت هزار لایک و نزدیک به هفتصد پیام.
بعد هم خانم هنرور لطف کردند و برایم پیام فرستادند که ببینند دیدهام یا نه. نخواستم حالاش گرفتهشود؛ چنان که من، اما مجبور شدم برایش بنویسم:
دریغ از اینکه یکنفر زنگ زده باشد برای کتاب!
من میدانم چرا، اما دوست دارم شما بنویسید چرا؟
چرا حتی یکنفر پیگیر خرید و خواندن کتاب نشده؟
https://www.instagram.com/p/BhKB-F6FGm0/