گفت‌وگوی «شلی رید»، نویسنده‌ی کتاب «جاری چون رود» با کریستین بوئن از باشگاه کتابخوانی التا در کالیفرنیا

▪️در نوشتن «جاری چون رود»، سهم تجربه‌ی شخصی، پژوهش، و قوه‌ی تخیل خودتان هرکدام تا چه حد دخیل بود؟
خب، ابتدا باید بگویم این کتاب، داستانی است و تمام شخصیت‌ها خیالی هستند. اما شرایطی که پیش روی هریک از آن‌ها قرار می‌گیرد، بر اساس یافته‌های من به عنوان یک کلرادویی نسل پنجم است و آنچه از قصه‌های خانواده و اقوام روستانشین گله‌دار و کشاورز در دشت‌های شرق کلرادو در اواخر قرن هجده تا اواسط قرن بیستم شنیده‌ام.
در مورد بخش احداث سد بلومیسا و گذر رود خروشان گانیسن از روی منطقه‌ای که روزی شهر لولا در آن قرار داشت هم پژوهش‌های بسیار زیادی انجام داده‌ام.


▪️در مورد لولا مدرک مشخصی وجود دارد که از آن استفاده کرده باشید؟

اسناد مکتوب چندانی وجود ندارد اما ما این‌جا در روستا مورخان درخشان و موزه‌های بی‌نظیری داریم. جمعیت تاریخی، منبع مهمی برای کار من بود.
من تلاش کردم در رمانم مراحل توسعه را به‌طور نامحسوس نشان بدهم و قطعاً بدون درنظرگرفتن جمعیت بومی‌ای که چنان ظالمانه از لولا رانده شدند، نمی‌توانستم نقل‌مکان ویکتوریا را به تصویر بکشم. به علاوه، موضوع پنهانی نیز وجود دارد که من مستقیم به آن اشاره نکرده‌ام اما برایم خیلی اهمیت داشته و آن زیرسوال‌بردن مفهوم پیشرفت، و رنجی است که از آن بر انسان عارض می‌شود.
ما می‌خواهیم وانمود کنیم پیشرفت همیشه خوب است و در مقدمه‌ی کتاب هم گفته‌ام که در کتاب‌های درسی، ساختن سد بلومیسا عملی قهرمانانه معرفی می‌شود، درست است؟

▪️به من گفتید دوست دارید تنها به پیک‌نیک بروید. آیا برای نوشتن به طبیعت می‌روید؟

همیشه. من حافظه‌ی عالی ندارم اما دفترچه‌ی خاطرات عالی‌ای دارم (می‌خندد) که صفحه به صفحه‌اش حاکی از حضور موشکافانه‌ی من در طبیعت و حسی است که در من برمی‌انگیزد.
 حتی در شرایطی که دیگران برای سبک‌تر بودن کوله‌پشتی‌شان مسواک خیلی کوچک یا غذاهای خشک همراه خود می‌برند، من همیشه دفتر و قلمم را برمی‌دارم. همیشه سنگینی آن را بر کوله‌پشتی‌ام اضافه می‌کنم چراکه می‌دانم آن‌جا چیزی هست که به من الهام خواهد بخشید و مطمئناً بیشترین تلاش را برای نوشتن انجام خواهم داد.

▪️طبیعت، هم می‌تواند مهربان باشد هم تهدیدکننده. آیا تا به‌ حال در جنگل خطر را تجربه کرده‌اید؟

بله و تعداد زیادی از آن تجربیات را می‌توانم تجربه‌ی نزدیک‌به‌مرگ بنامم. بیشتر اوقات، بالای کوه‌های بلند بوده که طوفان و رعد و برق ناگهانی درگرفته. هوای کلرادو در یک لحظه می‌تواند تغییر کند. آن را در کتابم آورده‌ام. در ماجرای ویکتوریا نقل کرده‌ام که چطور وقوع بوران در وسط تابستان سرنوشت او را به‌کلی تغییر می‌دهد.
اما با خرس‌ها گرچه زیاد با آن‌ها روبه‌رو می‌شوم، تجربه‌ی خطرناکی نداشته‌ام. آن‌ها اسم‌شان بد دررفته است. بیش از آن‌که من از آن‌ها بترسم، آن‌ها از من می‌ترسند. وقتی مرا می‌بینند برمی‌گردند و فرار می‌کنند.
 من هرچه بیشتر در طبیعت غرق می‌شوم، شادترم. این کار فروتنی به همراه می‌آورد. من به عنوان انسان وقتی از کوه بالا می‌روم، در بزرگی آن شریک می‌شوم و گویی از آنچه کوه یا رود باخبر است، آگاه می‌شوم. این کار برایم تلاشی معنوی است.

▪️شما در دهه‌ی دوم زندگی‌تان مدرک نویسندگی خلاق را دریافت کردید اما به جای داستان‌نویسی، سی سال سرگرم زندگی شدید. چه چیز شما را دوباره به طرف نوشتن این داستان سوق داد؟

می توانم آن را تناقض بنامم. من هر روز با دل و جان به دانشجویان درس می‌دادم و تشویقشان می‌کردم. آن‌ها می‌گفتند: «شلی، تو تازگی‌ها چه نوشته‌ای؟»
 و من می‌گفتم: «خب، من که فرصتش را ندارم.» این تناقض، اوایل خنده‌دار بود اما به‌تدریج، برایم ناراحت‌کننده شد. من دوست ندارم در تناقض زندگی کنم.
در دوره‌ی نویسندگی خلاق، هرگز خود را رمان‌نویس نمی‌دانستم. داستان کوتاه، و پس از آن، برای مجلات و نشریات ناداستان می‌نوشتم. اما روزی واقعاً به شخصیت ویکتوریا پی بردم و بیشتر و بیشتر به این داستان فکر کردم، طوری‌که از ذهنم بیرون نمی‌رفت، و به‌تدریج متوجه شدم که «آه، خدای من. این که یک رمان است.» با وجود این، برایش وقت نمی‌گذاشتم تا این‌که با مرگ یکی از نزدیکان، فقدان شدیدی را تجربه کردم. بعد، همسرم مورد عمل جراحی مغز قرار گرفت و خودم به بیماری خیلی بدی دچار شدم. در زندگی تجربیات خاصی مانند این‌ها هستند که موجب می‌شوند شما به این فکر کنید که چه چیز واقعی است، چه چیز اهمیت دارد و چه چیز اهمیت ندارد. من به این نیاز داشتم که کار جدیدی انجام بدهم، کاری انجام بدهم که حس کنم برایم اهمیت زیادی دارد

داستانی که در مورد ویکتوریا نوشتم، در مورد نزدیک‌شدن او به خودش بود، و سفری که خودم به عنوان نویسنده‌ی کتاب انجام دادم، تا حد زیادی نزدیک‌شدن به خویش بود. وقتی متوجه شدم باید به روح خلاقم احترام بگذارم، به بخش جدیدی از وجود خودم نزدیک شدم.


https://t.me/aamout/15533

سایت فروش

آموت در آپارات

آموت در شبکه های اجتماعی

 

دانلود کتابنامه آموت

کتابفروشی آموت

 

تمامی حقوق مطالب محفوظ است 2024© طراحی شده بوسیله کتابدار

جستجو