و زمان را از هر دری وارد می شود که تو نفهمی از کجا بوده ای و خامایت که بوده و فقط می خواهد تو را ببلعد؛گویی زمان است که عاشق آدمی است و دوست ندارد جز خودش، تو را کسی با خود ببرد.
خاما را شروعش کردم و جرعه جرعه این نوشتار غرق در تاریخ و خود و عشق را خواندم.خلیل شده بود منی که سال ها دنبال خامایی میگشت، خاما برای من تفکر و ایدئولوژی آدمی است، نیمه ی دیگری که خوب بلد است چگونه کوره راههای حیات را برای آدمی گلستان کند، وجهی از خود آدم، تکه ای که هیچ گاه فراموشت نمیکند و در بزنگاههایی که نیازت باشد همیشه چون آرارات پشتیبان است و به همان اقتدار هوای هواهای دل و عقلات را دارد. خلیل راوی صادق داستانی است از قومی مظلوم که همیشه یک جور بوده در جنگ و تبعید و وطن و چنگال تقدیر هم برایش هیچ فرقی نمیکند. کرد یعنی ماندگاری، عشق، ثبات و رنگهایی به زیبایی رنگینکمان پس از باران. خلیل پسر نوجوان خانواده عبدویی را از هر جهت نگاه کنی یک متفاوت است و متفاوت به کسی اطلاق میشود که علیرغم پذیرفتن هدف وسیلهی مورد نظر جامعه برای رسیدن به هدف مطلوب را نادیده میگیرد و دست به ایجاد راهی نوین میزند تا پل بزند به خواستههایی که شاید یک روز بشود جهانی واقعی و پیش روی چشم. خلیل به من و خیلی از امثال من در جامعه آموخت که ابراهیم خلیل الله وقتی بزرگ شد که آتش را گلستان کرد، شیطان وابستگیها را به قربانگاه برد و با پاهایش راهی کوه و بیابان گشت تا بتواند انسانی بهتر باشد. مخالفین ابراهیم هم او را روزی جادوگر و ناخلف و حتی دیوانه و سست عنصر میدانستند چون او هیچ گاه فرزند عصر خود نبود و ما هم باید صبر پیشه کنیم تا ببینیم نسلهای آینده در قبال خلیلهای وجودی ما و تصمیماتمان چه قضاوتی پیشه خواهند کرد.
در مخلص کلام باید بگویم خلیل قسمتی از خود وجودی من بود، باشد که ما هم روزی خامای شکوفاگر خود را بیابیم و به لطف برکت وجودش به عشق و وطن و جاه و خوشبختی برسیم.