گروه هنر روزنامه قدس / خدیجه زمانیان - نشر آموت به تازگی مجموعه داستانک طنزی منتشر کرده با عنوان «یک جفت چکمه برای هزارپا». این مجموعه را فرانتس هولر، نویسنده معاصر سوئیسی، نوشته و علی عبداللهی آن را ترجمه کرده است.
«یک جفت چکمه برای هزارپا» زبان سادهای دارد و نگاه طنزی که نویسنده در پرداخت داستانها داشته این مجموعه را برای مخاطبش خواندنی کرده است.
با علی عبداللهی مترجم این اثر گفت وگویی انجام دادهایم، که میخوانید:
با خواندن این نوع داستانها متوجه میشویم داستان نویسی برای نویسندگان اروپایی بسیار قابل دسترس تر از نقاط دیگر جهان است. این سهل و ممتنع بودن از کجا ناشی میشود؟
- به گمانم اگر این فرض شما درست باشد که تا حد زیادی درست است از آنجا ناشی میشود که این نویسندهها از یک سو شجاعت و اعتماد به نفس بالایی در نوشتن دارند، و از سویی دیگر، مثل ما نویسندههای ایرانی، کشته مرده تکنیک و مرعوب آن نیستند و موقع نوشتن دست و دلشان نمی لرزد و فکر نمی کنند که فقط میشود از روی دست تئوری پردازها نوشت و لاغیر.البته بیشترشان به این مسأله خیلی بدیهی رسیده اند که بیان ساده مفاهیم پیچیده به مراتب مشکل ترست از بیان پیچیده و مبهم مسائل معمول، وجهی که معمولاً نوابغ را شاخص میکند.
روی جلد کتاب
در بسیاری از داستانهای این مجموعه ما با یک روند داستانی روبرو نیستیم بلکه نویسنده یک دلیل داستانی برای وقایع تاریخی و یا حتی سیاسی زمانش تعریف میکند مثل داستان «سفر رفت و برگشت به آمریکا». این نگاه بر بسیاری از داستانهای این مجموعه مستولی شده، در این خصوص توضیح دهید.
- باید پیش از پاسخ به این پرسش روشن کنیم که اصلاً روند داستانی چیست؟ ادبیات مانند علوم فنی یا ریاضیات نیست که مدام در حال ساختن و تبیین فرمولهایی باشد تا بتواند بر پایه آن پیش برود، همان قضایای مسلم پیشینی که باید ریاضیدان بپذیردش و بعد برمبنای آن معادلهها را حل کند.ولی ادبیات عکس این روند را دنبال میکند و هر اثر تازه میتواند ابداع گر یک روند تازه هم باشد. خواننده ادبیات هم انتظار ندارد همیشه با تایید پیش فرضهای ثابت روبه رو شود که پیشتر به درستی آن قائل بوده بلکه هر چه نویسنده روندهای پیشین را به هم بریزد، تازگی اثرش بیشتر میشود. ولی در عین حال فکر کنم معنای حرفتان را درک میکنم و آن به گمانم این است: نویسنده روندهایی میسازد که شاید از نقیضه، طنز، گروتسک و ریشخند واقعیت، ما را به چیزی میرساند که در نگاه اول ناباورانه است ولی نمی توانیم به جرات بگوییم که متن پیش روی ما داستان نیست، از قضا داستان است، خیلی هم، منتها یک جور دیگری، و آن جور دیگر هم همان فوت کوزه گری نویسنده و در اینجا هولر است.
البته اگر نتوانیم بر تمام این نوشتهها عنوان داستان را بگذاریم، با قاطعیت میتوانیم بگوییم همه آنها به معنی تمام کلمه طنز هستند و این مساله نشان میدهد هولر طنز را به خوبی میشناسد. این شناخت از کجا حاصل شده است؟
- سرچشمه طنز شاید جسارت و فروتنی بر آفتاب انداختن خود باشد. دریافت طنز و تحمل پیامد ترکشهای آن هم بیانگر روحی فروتن و در عین حال بیرحم و بی ملاحظه نسبت به خود و البته عمیقاً مدرن است، مگر یکی از عناصر مدرنیسم همین طعن و طنز و تقدس زدایی از مفاهیمی نیست که پیشتر بنیانهای استوار قلمداد میشدند؟ هولر نویسندهای است که حتی در شعرها و ترانههایی که روی صحنه اجرا میکند و در داستانهایش دائم در جستجوی یافتن وجوه خنده آوری است که وقتی به عمقش فکر میکنید ممکن است حتی ناراحت شوید و بترسید!
هولر از یک صنعت ادبی که در داستان و شعر مشترک است استفادههای زیادی کرده است و آن صنعت تشخیص است. در حالی که این صنعت در ادبیات کهن مخصوصا داستانهای شرقی زیاد استفاده میشده نمونه بارز آن «کلیله و دمنه» است. این عنصر از ادبیات شرق وام گرفته شده یا خود اروپاییها هم این صنعت را داشته اند؟
- به نکته جالبی اشاره کردید. هولر از امکانات فراوان افسانه و قصههای محلی خیلی خوب استفاده میکند. افسانهها همانطور که میدانید در همه جای جهان وجود دارند و در سفر خود از شرق به غرب، دستخوش تغییر شده اند، به این معنی که هر جایی رنگ اقلیم و باورهای آن را گرفته اند. در کنار کلیله و دمنه،داستانهای بیدپای، سمک عیار و خیلی افسانههای شرقی دیگر؛ افسانههای ازوپ، لافونتن، برادران گریم، پندافسانکهای مارتین لوتر، و خیلیهای دیگر در اروپا جزو حافظه قومی و تاریخی مردم هستند.هرچند آنها هم بی تاثیر از شرق نیستند، ولی هولر از همه شان الهام میگیرد، کنش آنها را خوب میشناسد و خیلی خوب میتواند آنها را نقیضه کند و در این بین خواننده را بخنداند. به عبارتی او شاگرد ممتازی است که خوب توانسته درسش را پس بدهد. البته در ادبیات آلمانی زبان، نقیضه و بازآفرینی افسانهها از کافکا و حتی پیش از او شروع شد و بعدها برشت و دیگران هم دست به این کار زدند، ولی هولر رفتار تازهای با این کنش دارد و حاصل کارش خنده دارتر و رفتارش خاصتر است که به نظرم میتواند برای نویسندههای ما هم آموختنی باشد که بر گنج عظیم افسانهها نشسته اند. فرق هولر با دیگران این است که او تمام تمهیدات خود را بر همین خصلت استوار میکند و میکوشد دریافت امروزی از آن ارائه بدهد و برای همین است که نقش آموزاندن و تعلیم گری در کارش بیشتر از دیگران نمود مییابد.
این توان و نگاه هولر که همه چیز مثل امور بسیار پیش پا افتاده روزمره، شخصیتهای افسانهای قدیمی، کارتونی، حماقتهای ظاهرا عادی بشری را دستمایه داستان میکند،از کجا ناشی شده و چه طور به این نگاه رسیده است؟
** میگویند، در میان موجودات فقط انسان میتواند بخندد و در عمل خندیدن همه ما با هم یکسانیم، ولی هنر خندیدن واقعی را کسی به خوبی میداند که بتواند به خودش بخندد و خندیدن به خود جسارت خاصی میخواهد که به گمانم توانایی هولر از همینجا ناشی میشود، او نمی ترسد که بگویند ساختار مسلم فلان افسانه را به هم زده و به فلان باور خندیده یا در داستانش برخی خصلتهای پرافتخار قومی خود را به ریشخند گرفته. چون تا چنین برخوردی نباشد اصلاحی هم صورت نمی گیرد.
با خواندن این نوع داستانها متوجه میشویم که فاصله ما از ادبیات دنیا به لحاظ ساده نویسی بسیار زیاد است. به عنوان مترجم نظر شما در این خصوص چیست؟
- راستش ساده نوشتن- همانطور که پیشتر عرض کردم- یکی از سخت ترین کارهای ممکن است، هنری که ما در ادبیات فارسی کهن به آن سهل و ممتنع میگوییم. فکر میکنم درک این نکته در نوشتن مهم است که نویسنده نباید آبهای حوضچه چندانگشتی خود را با ابهام و پیچیده گویی چنان گل آلود کند که فکر کنند حوضچه اش اقیانوس است و ما با چه نویسنده عمیقی طرفیم! نکته دیگری که شاید به مذاق خیلیها خوش نیاید این است که گفتار غامض و مبهم، از نشانههای انحطاط است. در شکوفایی طبیعی، خلاقیت طبیعی هم ایجاد میشود، با ادبیات عظیم گذشته نگاه کنید!
شما چطور در ترجمه اثر به لحن هولر رسیدید؟
- راستش خودم در نوشتن، به ساده گویی باور دارم نه شلخته گویی و مبتذل نویسی. وقتی دیدم کسی دیگر هم در همین دوران ما و در آن سوی زمین همینطور مینویسد و آثارش بارها منتشر میشود، تصمیم گرفتم خواننده فارسی را با دستاوردهای او آشنا کنم. کوشیدم تا حد ممکن به شفافیت خود نویسنده نزدیک شوم و از طرفی از امکانات لحن نقالی، افسانه گویی ایرانی و حتی لحنها و تکیههای محلی- منطقهای البته به گونهای کاملاً نامحسوس استفاده کنم و برای تکیهها و تاکیدهای نویسنده، تمهیداتی مشابه در فارسی بیابم.
فکر میکنید نمی شد در ترجمه اثر به زبان ساده تری رسید؟
- ببینید به هر حال سلیقه مترجم هم در ترجمه اثر تاثیر دارد. اما به نظر من نمی شد این داستانها را به زبان ساده تری نوشت. چون احساس میکنم اگر زبان ساده تر میشد به کل اثر لطمه میخورد و آن را پیش پا افتاده میکرد و از آن جا که هولر در نوشتن این داستانها به افسانه نظر داشته من از لحن افسانهها هم برای ترجمه اثر کمک گرفتم.