کتاب هفته (نسرین جلالوند): این روزها فوتبال همه زندگی ما را فراگرفته است، به طوری که نویسندهها هم از این ورزش مینویسند. هادی خورشاهیان در آخرین کتاب خود با عنوان «من کاتالان نیستم»، این موضوع را محور اصلی اثرش قرار داده است.
محور اصلی این رمان تاکید بر احیای ارزشهای ایرانی و اسلامی از منظر ورزش و فوتبال است. در این داستان سه جوان ۳۰ ساله در دورههایی از سالهای انقلاب، دوران جنگ و سالهای اخیر حضور دارند و این رمان در لایههای پنهانی گویای این است که هویت ملی و مذهبی ما دوش به دوش یکدیگر پیش میروند. خورشاهیان متولد ۱۳۵۲ و دانشجوی فوق لیسانس زبانشناسی همگانی است.
چه شد که روایتی داستانی از دفاع مقدس و فوتبال را در قالبی پست مدرن روایت کردهاید؟
این مساله به علاقه شخصی من به فوتبال برمیگردد با این تاکید که تاکنون برای تماشای یک بازی به استادیوم نرفتهام. از طرفی با همه دلبستگیای که به دفاع مقدس داشتم، متاسفانه به دلیل کمی سن نتوانستم در جنگ تحمیلی شرکت کنم. با این همه، بخشی از دغدغه اصلی من به عنوان آدمی که در این جامعه زندگی میکنم، شکلی معنوی دارد که برای شخص در مساله دفاع مقدس متبلور میشود و بخشی دیگر شکلی اجتماعی است که تجسم آن در فوتبال است. ارزشهای سالهای جنگ تحمیلی برکسی پوشیده نیست و این مساله باعث میشود تا من به آن روزهای آرمانی علاقه خاصی داشته باشم. از سوی دیگر، به گمانم جدا از مافیای فوتبال حرفهای، این ورزش جذابیت بسیاری دارد که همواره توجهم را جلب کرده است. در فوتبال آدمهای معدودی در یک زمین معدود دچار اتفاقاتی میشوند که غیر قابل تکرار و همیشه همراه با هیجان همراه است. این بازی در عین آنکه شکلی گروهی دارد، اما نمیتوان بدون فردیت آن را متصور شد. از سویی فوتبال با دفاع مقدس هم مرتبط است. بسیاری از جوانانی که برای دفاع از کشورمان شربت شهادت نوشیدند، از زمینهای خاکی فوتبال برخاسته بودند.
شما در کتابتان از تکنیکهای پست مدرن سود جستهاید. چطور شد این شیوه روایی را برگزیدید؟
دکتر سیروس شمیسا در یکی از کتابهایش به نام «مکتبهای نویسندگی»، پست مدرنیسم در ادبیات را اینطور تعریف کرده است: «بینظمی زمانی در روایت رویدادها، اقتباس، از هم گسیختگی، پارانویا، فراروایت، فرامتنیت، عدم قطعیت، سرگردانی خواننده و غیره.» یک رمان پست مدرن به طور طبیعی چنین ساختاری دارد و تک به تک این مواردی که به آن اشاره کردم در این کتاب وجود دارد. به نظرم ما در روزگاری زندگی میکنیم که همه قواعد سنتی تغییر یافته است. این نوع نگاه به طور ناخودآگاه وارد اثر شد.
کمی به کتاب بپردازیم. به عنوان نویسنده اثر میتوانید بگویید «من کاتالان نیستم» چیست؟
این رمان در چهل و یک فصل تنظیم شده و دارای چند راوی است که حول محور فوتبال و جنگ تحمیلی به روایت قصه میپردازند. در این داستان ازشیوه بینامتنیت استفاده شده و علاوه بر استفاده از نقد ادبی، یک قصیده پنجاه بیتی درباره شهید نیز در کتاب آمده است. همچنین در چند صفحه از کتاب، رمان «لالایی لیلی» نوشته حسن بنیعامری را مورد نقد قرار دادهام و در واقع دو ژانر داستانی متفاوت را در قالب یک رمان ارائه دادهام که ارجاعات زیادی به کتاب قبلی من که سال ۱۳۹۰ با نام «من هومبولتم» به چاپ رسیده، دارد.
در واقع «من کاتالان نیستم» یک داستان فراداستان است، به این مفهوم که نویسنده مکررا به خواننده یادآوری میکند که او در حال خواندن این رمان است. نویسنده اشارههای متعدد به خودش، آثارش و زندگیاش در داخل رمان دارد. مزدک و ایلیا طرفداران تیم فوتبال بارسلونا هستند و در داستان با سفر به آرژانتین درگیر ماجرای مافیایی مواد مخدر میشوند؛ در واقع محور اصلی این داستان فوتبال و جنگ است.
پستمدرن نوشتن را دوست دارید؟ میخواهید کلا این سبک را در آثار خود داشته باشید؟
من یک آدم کاملا عادی هستم و یک زندگی معمولی دارم. هیچ وقت دنبال ریسک و هیجانات خاص نبودهام. شعرهایم اکثرا عادی هستند و در داستانهای کوتاهم هم کمتر در جستجوی چیزهای غیرمتعارف هستم. اما دلمشغولیهایم، دلمشغولیهای آدم مدرنی است که در این شرایط بینظمی زندگی میکند. این بینظمی کل دنیا دربرگرفته است.
در این کتاب و «من هومبولتم» چون فقط به توصیف درون خودم پرداختهام، روایت شکل پست مدرنی به خود گرفته است. من در ضمیر ناخودآگاهم، زوایای پنهانی داشتم که کاملا درونی بوده است و خواستم در داستانم خیلی غیرمترقبه باشم. در واقع میشود گفت این دو کتاب نمایش ناخودآگاه من به عنوان نویسنده است. برخورد مخاطبان با این آثار چگونه بوده است؟
بازخوردهای خوبی که پس از چاپ رمان «من هومبولتم» دریافت کردم، مرا ترغیب کرد که رمان اخیرم را هم به شیوه پست مدرن بنویسم. عدهای که این کتاب را خواندهاند، گفتهاند از چیزهایی لذت بردهاند و نقدهایش را هم به دقت گوش دادهام. بعضی هم مجبور شدهاند کتاب را دوبار بخوانند. ولی بخشهایی بوده که متوجه نشدهاند که من گمان میکنم این مسأله به دو دلیل اتفاق افتاده، اول اینکه بعضی مسایلی که در این کتاب روی داده، برداشتی از زندگی شخصی من بوده و طبیعی است که مخاطب درباره این مسایل پیش زمینه ذهنی ندارد و من هم حتماً چون نتوانستم آن را خوب پرداخت کنم، برای مخاطب غیرقابل فهم و درک است. دلیل دوم هم متون بینامتنی زیادی در کتاب آمده و فقط خود من از آنها سردرمیآورم. ولی عدهای هم گفتهاند که کتاب را خواندهاند و گیج شدهاند، اما در عین حال از کتاب خوششان آمده است. من قبول دارم که به عنوان نویسنده در اثرم دخالت کردهام و خواستهام چیزهایی را توجیه کنم. الان که دقت میکنم میبینم این فصل را عمدی نوشتهام که به مخاطب کمک کنم. به نظرم هر کسی با هر گروه سنی میتواند از خواندن این رمان لذت ببرد. قسمت امیدها و هیجانها برای آدمهایی که در دهه سوم زندگیشان هستند جذاب است و بخشهای که نمایانگر سردرگمیها و سرشکستگیهاست برای مسنترها جذاب خواهد بود. البته این گمان من است. در نهایت، خودم دوست دارم گروه سنی بین ۲۵ تا ۴۵ سال این کتاب را بخوانند.