- آرچر به خاطر وقتی که در اختیارمون گذاشتی، خیلی ازت ممنونیم. باعث افتخاره که اینجا کنارمون هستی. برای شروع، اوضاع تو و بری چطوره؟
آرچر: عالی. حسابی سرمون با سه تا بچه کوچولو شلوغه؛ اما من قدر هر ثانیه از این زندگی رو میدونم؛ چون هیچوقت فکر نمیکردم یه روزی به دستش بیارم.
- پدر بودن چه تاثیری روی زندگیت گذاشته؟
آرچر: کلی خنده و یه دنیا لذت وارد زندگیم کرده. یهوقتهایی، درموندگی و استیصال هم هست؛ اما من میدونم داشتن یه زندگی ایزوله و تنها چجوریه؛ بنابراین هرلحظه درموندگی و دیوونگیهای زندگی خانوادگی رو به تنهایی ترجیح میدم.
- دوست داری بچههات ازت چی یاد بگیرن؟
آرچر: دوست دارم یاد بگیرن که هیچ کتابی رو از روی طرح روی جلدش قضاوت نکنن و بدونن هر آدمی قصهای داره؛ قبل از اینکه قضاوتش کنن، قصهش رو بشنون. امیدوارم بچههام از اون آدمهایی بشن که حاضرن از راه خودشون بیرون بزنن تا همه رو به حساب بیارن.
- به نظرت جمله ی «دوستت دارم» باید به زبون بیاد تا واقعی به نظر برسه؟
آرچر: معلومه که نه. شنیدنش خوشاینده؛ اما عشق باید فعل بشه تا واقعا احساس بشه.
- بین اونهمه درد و عذاب وجدان و غم، چی بهت آرامش میداد؟ چی بهت امید و تسلی میداد؟
آرچر: خاطرهی روزهایی که آدمهایی دوستم داشتن. نمیدونم اصلا امیدی داشتم که یه روز دوباره اون حس رو تجربه کنم یا نه؛ اما خاطرات بچگیهام و دونستن اینکه یه روزی برای خانوادهم عزیز بودم و اونها مراقبم بودن، بهم آرامش میداد.
- فکر میکنی اینکه همه تو رو نادیده میگرفتن. این باعث بشه توی زندگی آدم دلسوزتری باشی؟
آرچر: امیدوارم اینطور باشه. فکر میکنم مستعد اینم که به آدمها دقیقتر نگاه کنم؛ چون یه زمانی خودم برای همه نامرئی بودم و امیدوارم بتونم این درس رو به بچههام منتقل کنم.
- اولینباری که بری رو دیدی، اولین فکری که به ذهنت خطور کرد چی بود؟
آرچر: اینکه اون زیباترین دختری بود که تو تمام عمرم دیده بودم و این واکنش من رو ترسوند؛ چون فکر نمیکردم هیچوقت، حتی توی یک میلیون سال، بتونم توجه کسی مثل اون رو جلب کنم.
- وقتی بری موهات رو کوتاه کرد، دقیقا چه حسی داشتی؟
آرچر: امید. امیدوار بودم آدمی رو که زیر اون موها میدید دوست داشته باشه و بخواد بمونه، بخواد من رو بشناسه.
- بری رو چطور توصیف میکنی؟ اون چه معنایی برات داره؟ ازش چی یاد گرفتی؟
آرچر: بری دلسوزترین و دوست داشتنی ترین ادمیه که می شناسم. اون قدرتمند و شجاعه و با تمام قلبش عشق میورزه.
- بعد از حادثهی تیراندازی، توی بیمارستان، چی باعث شد دووم بیاری؟
آرچر: فقط و فقط بری. دونستن اینکه بری منتظرم بود باعث شد برای زندهموندن بجنگم.
- به جز ثور، هیچ فیلم ابرقهرمانی دیگهای دیدی که توجهت رو جلب کرده باشه؟
آرچر: همهشون رو دیدم! پسرها رو هم با خودم میبرم سینما. این برنامهی مخصوص ماست.
- تا حالا فکر کردی به آدمهای دیگهای مثل خودت کمک کنی؟
آرچر: ما به خیریههای زیادی کمک میکنیم که کارشون توجه به کودکان آسیب دیده ست؛ اما به جز اون، امیدواریم بچه هایی تربیت کنیم که یه روز مردم دلسوزی بشن که برای پذیرفتن آدمی که رها شدن، حتی یک ثانیه هم مکث نکنن. از تمام اینها گذشته، امیدواریم تعریفکردن قصهمون، دیگران رو تشویق کنه تا به آدمی که قبلا بیتفاوت از کنارش میگذشتن، نگاه دوبارهای بندازن .
- احساس میکنی با آدمهای اطرافت متفاوتی یا حس میکنی خاصی؟
آرچر: مطمئن نیستم دیگه هیچکدوم از این حسها رو داشته باشم. مردم شهر واقعا یه کاری کردن که حالا دیگه احساس میکنم عادیام. این همهی چیزیه که تمام عمرم میخواستم.
- از انجام کاری پشیمون هستی که دلت بخواد به گذشته برگردی و عوضش کنی؟
آرچر: از اینکه گذاشتم تراویس من رو فریب بده، پشیمونم. اون زمان ته قلبم میدونستم تراویس قابل اعتماد نیست و به ندای درونم گوش نکردم؛ اما اون اتفاق در کنار ناراحتیش، یه تجربه هم بود. یادم داد به خودم اعتماد کنم.
- چیزی هست که بخوای به خواننده ها بگی؟
آرچر: من خیلی از خدا ممنونم که داستانم برای مردم زیادی تاثیرگذار بوده و غرق عشقیام که من و بری از مردم گرفتیم. با تمام قلبم از تک تک افرادی که همراه ماجرای من شدن، سپاسگزارم.