پريسا چنگيزي و علي چنگيزي:«معجون عشق» مجموعهاي است شامل مصاحبه يوسف عليخاني با دو نسل از نويسندگان كتابهاي موسوم به «عامهپسند» يا به بيان بهتر «عوامپسند» چرا كه آنچنان كه از يكي از گفتوگوهاي همين كتاب برميآيد «همينگوي» هم نويسندهاي «عامهپسند» شناخته شده كه به درستي هم همينطور است اما مسلما «عوامپسند» نيست.
اين گفتوگوها كموبيش از پرسشهايي دوستانه تشكيل شدهاند كه به مسائلي از قبيل زندگي شخصي نويسنده، علايق او و ديدگاهش در مورد ادبيات «عوامپسند» و تاثير اين ادبيات بر مخاطبان ميپردازد. يوسف عليخاني سعي كرده با پرسشهايي بيطرف و در بعضي موارد حتي چالشي – به معناي «عوامپسندش»- ديدگاه نويسنده و نحوه زندگي او را بر خوانندگان آشكار كند. او درصدد است با خارج كردن نويسندگان اين قبيل آثار از سايه كتابهايشان به نوعي ديدي تازه را نسبت به آنها بگشايد كه چه خوشمان بيايد چه نيايد بخشي از تاريخ ادبياتمان را شامل ميشوند ولو همواره آنها را ناديده گرفته باشيم. عليخاني در سوالهايش بيش از آنكه به مضمون كتابها بپردازد، -كه چشم اسفنديار اين قبيل كتابها است- به نحوه نگارش اين آثار توجه نشان داده لذا روش او در برخورد با آثار اين نويسندگان نقدي «تكويني» است. يعني بيشتر به نحوه پيدايش اين كتابها از ابتدا توجه نشان داده است و اين موضوع را در نگارش اين آثار با اهميت قلمداد كرده كه اصولا تحت چه تغييراتي و طي چه روندي و تحتتاثير چه اثر «عوامپسند» ديگري اين آثار شكل گرفتهاند و به بيان ديگر به چارچوبهايي كه منجر به خلق نهايي اثر شده، بيشتر پرداخته و همه توجه خود را به متن نهايي معطوف نكرده است. در كنار اين رويكرد عليخاني سعي كرده با پرسشهاي خود نگرش نويسندگان عامهپسند را نسبت به ادبيات نشان دهد و واكاوي كند؛ نگرشي كه گاهي اوقات بهشدت وابسته به فروش كتابها و «مردمي» بودن نويسنده و چيزهايي از اين قبيل است تا جهانبينياي كه از نويسندگان انتظارش ميرود.
آنچنان كه از مجموعه گفتوگوهاي اين كتاب هم برميآيد ميتوان گفت كتابهاي «عوامپسند» غالبا از الگوهاي خاص و شناختهشدهاي پيروي ميكنند و نگرش نويسندگانشان نيز شباهتهاي فراواني به يكديگر دارد. از نظر آنان نقطه قوت كتابهايشان اقبال آنها در فروش، تعداد صفحهها، ارتباط مستقيم و بيواسطه با مخاطب، شناخت آلام مخاطبان و پيجويي و پيگيري خواسته مخاطب و بعضا كندوكاو روانشناسانه در احوالات كاراكترها آن هم از منظر «روانشناسي عوامپسند» است. اين نويسندگان انگيزه خود از نوشتن را «نياز مخاطب» ميدانند. صرفنظر از اينكه ادعاي اين نويسندگان تا چه پايه درست و قابل قبول است، مصاحبهگر توانسته با پرسشهاي خود جواب قابلقبولي براي سوالهاي احتمالي مخاطبان اين نوع از ادبيات بيابد.
قدمت ادبيات «عوامپسند» تا پيدايش صنعت چاپ و رمان ميرسد. اما همزمان با رشد شهرنشيني و نهادينه شدن مدرنيته و تبديل حوزههاي فرهنگي و هنري به عرصهاي سودآور براي سرمايهگذاران، ادبيات عوامپسند نيز وارد مرحله جديدي از هستي خود شد. گرايش مخاطبان به اين آثار از علل و عوامل گوناگوني سرچشمه ميگيرد كه كل محدوده هنر عاميانه را نيز دربر ميگيرد. داستانهاي عوامپسند غالبا از الگوهايي شناخته شده پيروي ميكنند و پيچيدگيها و درهمريختگيهايي كه در بعضي از آنها به چشم ميخورد، تاثيري بر بنمايه و مضمون اثر ندارد. داستانها بهصورت قابل فهم و ساده بيان ميشوند و طرحي ازپيش پذيرفتهشده و آشنا دارند. مخاطبان هنگام مطالعه اين آثار با الگوها و تجربياتي آشنا مواجه شده و معناي آنها را از طريق بازشناسي و همذاتپنداري درك ميكنند. خصوصيت اصلي آثار عوامپسند اين است كه آنها غالبا غيرجدي، سرگرم كننده، مفرح و همهفهم هستند و گريزگاه آرامش و خيالپردازي براي مخاطب ايجاد ميكنند. درواقع اين آثار راهكار و تجويزي براي كاهش سختيهاي زندگي روزمره به منظور پذيرش شرايط مسلط هستند و به همين دليل نيز متضمن پيدايش ديدي انتقادي نيستند و انتقاداتي كه در آن نيز مطرح ميشود، غالبا سطحي است و به قهرمان يا ساير شخصيتهاي داستان برميگردد. بهزعم اين آثار تداوم سعادت انسان در گرو توافق با دنياي درون و بيرون خود است و با دروني و شخصي كردن مشكلات و معضلات پيشروي قهرمان، خودآگاهي را تا حد رويكردهاي روانشناختي كاهش ميدهند. وعده اين آثار اين است كه اگر فردي به شناخت كامل روحيات خود نائل شود و به توانايي خود ايمان بياورد، در برابر تمام مشكلات پيروز خواهد بود. ايراد اين قبيل فرديسازيها اين است كه منشاء تبعيض و ناكارآمديها كه غالبا اجتماعي و عميق هستند، به امري فردي فروكاسته ميشود و جايي براي شكلگيري انتقاد صريح از شرايط مسلط اجتماعي باقي نميماند. توصيه اين آثار پذيرش شرايط اجتماعي، خانوادگي، موقعيت شغلي، سلسله مراتب اجتماعي و نظاير آن است. اين آثار الگويي حاوي تعامل و پيوند ميان نيروهاي عقلاني و غيرعقلاني زندگي ارائه ميدهند و عقلاني شدن را تطبيق نيازها و خواستههاي خود با اجتماع و پذيرش بيقيد و شرط هنجارها و ارزشهاي فكري و فرهنگي و روانشناختي ميدانند. به همين دليل توصيهها و توجيههاي روانشناختي در اين آثار فراوان به چشم ميخورد. ادعاي اين آثار اين است كه مخاطبان خود، نيازها و خواستهايشان را بهتر از خود ايشان ميدانند و براي آن نيز راهكار و جوابي دارند. اين توصيهها غالبا بهصورت پيامهايي كه در طالعبينيها نيز نمونه آن به چشم ميخورد، ارائه ميشود. حتي در بعضي موارد شخصيتپردازيها نيز براساس همين الگوها صورت ميگيرد. تقابل مضامين و مفاهيمي چون فقر و ثروت، مرگ و زندگي، جواني و پيري، عشق و نفرت، زن و مرد و... مضمون بنيادي اين دست داستانها را ميسازد. اين رويكردهاي خير و شري، باعث ميشود داستانها لزوما يا داراي پاياني شيرين يا تلخ بشوند يا در مواردي كه پايان تلخ مدنظر است، تقدير و سرنوشت بزرگترين مقصر شناخته بشود و ديد انتقادي و عميقي نسبت به شرايط اجتماعياي، كه مسبب آن بوده، شكل نميگيرد.
گفتوگوهاي عليخاني در اين كتاب اگر چه پنجرهاي است از ديد يك نويسنده جدي ادبيات به ادبيات عوامپسند اما دستكم نگاه اول از ديدگاه «روشنگرانه» به اين ادبيات تهي است و بيش از آن نگاه انتقادي عليخاني را ميبينيم به بخش ديگري از ادبيات، كه او ادبيات «روشنفكري» ميخواند و جفايش به ادبيات «عوامپسند».
در خواندن اين مصاحبهها گاهي اين حس به خواننده اين گفتوگوها منتقل ميشود كه ادبيات روشنفكري، بعضا، ادبياتي است در حاشيه و لاغر از نظر تعداد مخاطب، سردرگم در مخاطبشناسي و غرغرو كه به هر نحوي سعي دارد جنبه ديگر ادبيات را كه فروش بالا دارد و خواننده بيشتر ناديده بگيرد آن هم ناديده گرفتني از سر حسادت و بخل كه «چرا اين ادبيات ميفروشد» و ما نه. هر چند به زعم اين قلم ادبيات «عوامپسند» مثل هر كالاي «عوامپسند» ديگري تبعا بيشتر مورد توجه قرار ميگيرد، چراكه مخاطبش را كه بيشتر است، ميشناسد و به هيچوجه خودش را درگير بهتر كردن سليقه مخاطبش هم نميكند بلكه الگوهاي خوب در اين ژانر را براي جذب مخاطب تقليد ميكند – از نحوه قصهگوي گرفته تا حتي تشابه اسمي و طرح جلد و آدمها و... - و چهبسا ناخودآگاه تمام هم و غمش اين باشد كه در اين زمينه مخاطبش چندان هم خوشسليقه نشود. بنابراين در همين ادبيات «عوامپسند» هستند تكوتوك نمونههايي كه خواص هم به آن توجه كردهاند و به قولي از دل همين ادبيات بوده است كه كتاب كمنقصي مثل «بامداد خمار» درآمده كه اگر چه خصوصيات ادبيات «عوامپسند» را دارد اما خواص را هم خوش آمده است. در نقد نرمي كه عليخاني گاه در سطور كتاب به ادبيات «روشنفكري» ميكند از اين نكته غفلت شده است كه ادبيات روشنفكري و جدي سعي در نقد «هنرمندانه» و گاه «زيبايي شناسانه»ي دنياي اطرافش دارد نه اثبات خودش به مخاطبش براساس المانهايي كه مخاطب انتظارش را دارد.
منتشر شده در روزنامه «فرهیختگان» 30 خرداد 1389 صفحه 7