ایوب بهرام (روزنامه آرمان): فولکلورنوعی نوشته داستانی است که روایتگرسنتها و عادتهای عامه است.از عادتهای روزمره زندگی، موسیقی و رقص و آواز وقصه ها و باورهای اساطیری. در فولکلور نویسنده سعی میکند از طریق داستان سنتهای زبانی و کلامیو دیگر مقولههای گفته شده را به تصویر بکشد و به نظاره بگذارد. برای خواننده موزهای بسازد رنگارنگ از رسمها و روشها، موسیقی و کلامها و گفتههای ناب که شاید فقط مخصوص همان لهجه از زبان روایتگر باشد.
در این نوشته خواننده با رسوماتی آشنا میشود که شاید منسوخ شده باشد، با تکیهکلامهایی برخورد میکند که چه بسا برای اولین بار با آن برخورد کرده باشد. اما هر چه هست در فولکلور خواننده به متن و روایت به بیشترین حد ممکن نزدیک میشود و گفتهها را با تمام وجود لمس میکند. البته از تکلفهای متنهای فولکلور واژهها وترکیبهای سنگین است که به علت عدم آشنایی خواننده خواندن متن را با کندی مواجه میکند. نوشتن داستانهای فولکلور در ایران سابق بر این هم رواج داشته که احمد محمود و صمدبهرنگی و صادق هدایت دانه درشتهای این مجموعهاند.
عروس بید» مجموعه داستانی است نوشته یوسف علیخانی، مشتمل بر ده داستان کوتاه که عبارتند از: پناه برخدا، آقای غار، هراسانه، پنجه، رتیل، جان قربان، عروس بید، مرده گیر، بیل سرآقاو پیربی بی. این مجموعه داستان محملی است بر روایت رسمها و رسومات مردمی از سرزمین شمال و خاستگاهی به نام میلک. بیشتر داستانها در میلک اتفاق میافتد یا روایت میشود.زبان داستانها که در روایت کلاسیک است اما به شخصیتها که میرسد، به لهجه محلی تغییر پیدا میکند. برای خوانندهای که با این لهجه آشنایی ندارد ابتدا کمیثقیل جلوهگری میکند اما هرچه روند داستان و روایت صحنهها پیش میرود ذهن خواننده با این نوع نوشته آشنایی پیدا میکند. در مجموعه داستان عروس بید علیخانی از بیان هیچ کلمهای از لهجه زادگاه خود فروگذار نکرده. کلمات را همان طور که بیان میشود به قالب نوشتار آورده و برای خود هیچ گونه محدودیتی قائل نشده. در این لهجه ما با چند دسته کلمه وترکیب برخورد میکنیم: اسمها: اسمها اکثرا اسمهایی هستند که در مناطق دیگر ایران درگذشته استفاده میشده و حالا کمتر استفاده میشود مانند گلنسا، پنجعلی، روزعلی، مزدکعلی، مشدی خالق، مشدی عاتقه، امان آقا، میرزا علی، گلناز، سروناز. اسمهای مکان واشیا: گالش=کفش، کافرکوه، ظالم کوه و... 2- فعل ها و ترکیب ها: قدی قربان، نخواهه، نتانه، پساچینان، نخسبیدی، خواهان بودند، خواب بشوی... مضاف و مضاف الیه = بار برنج= بارِبرنج/ تکیه کلام= انقلی / هپرته=کله پرته یا پتره یاهمان قاتی پاتی/ لگد پاتو یا به قول راوی نالش/ سرخ گل= گل سرخ موصوف وصفت...
در عروس بید مانند دیگر داستانهای فولکلور زن جایگاهی دارد همتراز مرد، شانه به شانه. زن یک سایه نیست که گاهی باشد گاهی نباشد که همیشه و در همه بزنگاههای وقایع داستانی حضوری پررنگ دارد. در تمام داستانهای دهگانه عروس بید زن عنصری است فعال و کاری. در «پناه بر خدا» که میشود گفت حرف اول را میزند اگرچه جوانک نداف محور اصلی داستان است اما این شخصیت کاربردی زن است که همه جا رنگ به رنگ میشود و هرجا در نقشی تازه ظهور میکند و ادای نقش میکند. در دیگر داستانها هم اینگونه است که گفته شده. در هیچ کدام زن را شخصیتی توسری خور یا بازیچه یا مسخ شده نمیبینیم. همه جا کارایی خاص خود را دارد؛ از خانه داری گرفته تا کارهای گروهی و همفکری در مسائل اجتماعی در حدهمان محل زندگی. اما گاهی هم که جلوی تقدیر کم میآورد مانند دیگر زنان این مرزوبوم کاری نمیماند جز به دوش کشیدن بار زندگی یک تنه.
توصیفات درعروس بید جایگاهی دارد رفیع.نویسنده سعی کرده از توصیفات به نحوموثری استفاده کند. صحنههای توصیف جای جای داستان شاهدی بر این مدعاست.ازتوصیفات بکر پناه برخداآقای غار وهراسانه تاجان قربان. خاصیتی که این توصیفات دارد بکری وسادگی آنهاست.نویسنده خواننده را میبرد به میلکی که تابه حال هیچ وقت ندیده .دست او را میگیرد و در میلک میچرخاند. با یک یک شخصیتها آشنا میکند آن هم نه با هر زبانی که بازبانی ساده ودور از تکلف. همه جا را زیرکانه توصیف میکند از سلایق میلکیها گرفته تا تکیه کلامهای نمک گونه این لهجه پارسی.هیچ جا را از قلم نمیاندازد.کوه وکمرهارا به نام برای خواننده توصیف میکند. از امامزادهها گرفته تا جادههای پر پیچ و خم خاکی، از لباسها گرفته تا جنازه در کوه مانده جان قربان.حتی پیاله مسی زن روستایی را از قلم نمیاندازد. و این یعنی یک توصیف هوشمندانه. مرگ و زندگی عنصری نه درمقابل هم که در کنار هم در عروس بید به کارگرفته شده.
ما در عروس بیدمرگهای بسیاری را مشاهده میکنیم.از مرگ نوعروسی تا مرگ انسانی خدایی وفرازمینی و مرگ زنی که از سردرد همه رادچار دردسر میکند ولی چیزی که هست هیچ کدام مزه مرگهایی را که مادر زندگی روزمره میبینیم نمیدهد، خیلی ساده وسردستی. مرد به کوه میرود ازکوه میافتد ومیمیرد.زن ازدواج میکند ومیمیرد، مرد و زن بعد و بعد...مردی خدایی به کوهستان پناه میبرد کشته میشود و دیگر تمام.زن مریض میشود و در میان جمع چشم از دنیا فرو میبندد و اطرافیان از غذای قبل از مردن حرف میزنند وبگو بخند ومزاح میکنند به تمسخر که از ادامه زندگی دم میزند دیگر هیچ به همین راحتی.بدون هیچ مخلفات ومتعلقات. به عبارت دیگر مرگ در عروس بید بوی غم نمیدهد اگر هم میدهد آن غمینیست که مامیشناسیم به عبارتی چیزی هست مانند زندگی و شایدخیلی رئالیستی و ساده.
در این مجموعه داستان مرگ چه قتل باشد چه مرگ طبیعی، خوب به کار گرفته شده مانند صحنههای دیگر داستانها نه بیشتر ونه کمترمانند زندگی خود روستای مرگ، هم ساده و مانند کارهای روزانه به تصویر کشیده شده است. آدمهای عروس بید شاکله خاصی دارند و ندارند. از این جهت خاصند که مانند شان در عالم واقع کمتر دیده میشود و از آن جهت شخصیت خاصی ندارند که همه چیز را ساده میگیرند.درگیر زندگی هستند اما گرفتار زندگی نیستند. اولی به کوه میرود و کشته میشود دومی و سومیهم میرود و کشته میشود که علف تبرک بیاورد، برای گوسفندان که پروار بشوند... اولی با پسرک نداف دورهگرد ازدواج میکند و به سال نرسیده میمیرد. پشتبند آن دختری دیگر با او ازدواج میکند و او هم میمیرد و... ولی هیچ کس در عروس بید زندگی را سخت نمیگیرد. شخصیتها مانند اجزای طبیعت زندگی میکنند و هرکجا زندگی تمام شد دیگر حرفی نمیماند.