محمود معتقدي (روزنامه اعتماد): «اصلامهم كه نيست» انگار مبتداي جملهيي است كه بايد به ادامه و پاسخ آن انديشيد! يعني كه همه چيز به عبارتي «كه مهم» است. در اين چشمانداز مضمونها، پر شده از روايتهايي است كه بوي زندگي شهري و دغدغه هاي منتشر در آن، فرصتي شاعرانه را فراهم آورده تا دستمايه شاعري باشد كه با نگاه و زباني معتدل به كشف خودِ گمشده و فرصتهاي از دست رفته نسل خويش باز آمده باشد: «سكته مي كنم/ روي خط عابر پياده/ مرحوم ميشوم/ از بس كه به دنبال پيامبر گمشدهام ميگردم/ در صف بانك، سينما/ يا جلو دكهي روزنامه فروشي/ هر صبح كه با صداي بوق قطار برميخيزم/ و زير نفيرِ هواپيما/ به خيابان ميزنم». (ص 22)
بيگمان، نقطه عزيمت شاعر از درون خود زندگي و برگرفته از عناصري از رفتارها، نگاه ها، هويتها و چشمانداز و فرصت اشيا و آدمها شروع مي شود. گويي كه انگار به تداعي و ذكر خاطره هايي دور و نزديك در همين حوالي ميپردازد. از عشق، از رنگ خاطره ها، از مرگ و حكايت ماجراهايي كه تنها يادشان برجاي ماندهاند و كسي به درستي از بودن و نبودشان، چيزي نمي گويد چرا كه در اين وادي جايگاه زمان و روايت جغرافياي تاريخي روزگار اينجا و اكنون اغلب در ذهن و زبان شاعر، از اتفاقهايي قصهوار مايه مي گيرد. و از اين منظر است كه شاعر از فرصت خوابها، مرگها، هذيانها به سمت فضاهايي گفتماني و عمومي نزديك و نزديكتر مي شود و در اين دريچه چشمانداز اعترافهاي تلخ و شيرين همراه با نوعي خيالانگيزي است كه فضاي شعرها را به سوي واقعيتهايي از جنس اميد و نوميدي برميكشد!
گفتني است آنچه در فضاهاي ساده و گاه سيال مجموعه «اصلامهم كه نيست» ميگذرد، چالش سرنوشت نوعي تعليق و شايد هم دغدغه نرسيدن نسل بخشي از اين سال هاي زندگي است كه هويت خويش را ميانِ نبودن و بودن از چشم بسياري از چيزها، آرزوهاي خود را در سايه ميبيند و چه بسا پر از حيرت و بيپاسخي از شرايط روزگار موجود خواهد بود: «با قاليچه خوشنقش چشم هاي تو/ به سفر ميروم/ سمت خورشيدي كه از گوشه گريبانت بيرون زده/ بندباز غمگيني هستم/ كه يك عمر روي چرخ لنگ/ به پيچ و تاب سرنوشت خيره مانده/ حتا يك پلك هم نزده/ و حالابا نگاه كوتاه تو/ بدجوري مضطرب مي شود». (ص 38)
بيگمان، اندوه شاعر، اندوهي از جنس فروپاشي و از دست دادگي فرصتهاي به بن رسيده زيستن و چشمانداز تاريك يك آينده طولاني است چراكه حتي سرنوشت و هويت عشق هم به گونهيي در اين وادي به درستي معلوم نيست. انگار همه چيز ميل به زوال و مغلوبيت دارد.
محوريت شعرهاي اين مجموعه بر مدار حركت فضاهاي افقي جريان دارند و آن تاكيد بر برجستگي روايت و همين گزينه عناصري در پيوند با واقعيتها و فضاهاي بيسرنوشت است كه از منظر پديده ها، هستي تباه شدهيي را در پي دارد و ما از نظر ساختاري در مجموعه «اصلامهم كه نيست» اشاره ها و گزينه هاي شاعر، از حس بومي بودن، گاه به سمت افقهاي نگاه عمومي است كه از هستي تاريخي اين روزگار گُرده عوض مي كند كه گاه با نشانه هايي از مكانهاي تاريخي و حيات باستاني به زوال آيينها و تمدن هاي ديروزي ميپردازد. زبان شعرها گاه ساده و زماني با اشاره هايي نيز همراه مي شود كه بعضا سادگي بيان از حس موسيقيايي خاصي بهرهمند است. در نتيجه شايد بتوان گفت كه شعرها در حوزه زبان و چيدمان واژه ها در يك سطح و اندازه شاعرانه ايستادهاند. از سوي ديگر، مي توان گفت در شعرهاي كوتاه، اتفاقهاي شاعرانه اندكي كمرنگ به نظر ميرسند اما گاهي، شاعر به چشمانداز فضاهاي اجتماعي هم توجه جديتر نشان مي دهد: «... ديكتاتورها كه با ستاره حلبي/ در دنياي كثيفِ خود خدايي مي كنند/ دست سرنوشت/ كوچه به كوچه/ حفره به حفره/ و شانه به شانه/ تعقيبشان مي كند». (بخشي از شعر سرجوخه قذافها ص 51)
در «اصلامهم كه نيست» بيشك حس روايت، فرصت به هم پيوسته يي از سوي يك داناي كل را به نمايش ميگذارد، كه در آن خيالانگيزي و تصويرگرايي در جايگاه هاي بعدي قرار گرفتهاند. زبان خطي و نرم از شاخصه هاي شعري اين دفتر است. در اين دفتر شاعر از امكانات فرصتهاي آشنا و به ويژه در حوزه زبان و سطربنديها در اينجا و آنجا، بهره برده است. عليرضا بهرامي، روزنامهنگار و از اهالي قلم و مطبوعات در چهارمين مجموعه شعرياش، با قدمهايي استوار و با اعتماد به نفس خوبي پا به عرصه شعر امروز گذاشته است. بايد به انتظار كارهاي ديگري از وي بود. اين مجموعه در 88 صفحه و با 58 عنوان شعر كوتاه و بلند و بدون فهرست، از سوي نشر آموت منتشر شده است.