یوسف علیخانی نویسنده ای خوش قریحه
یوسف علیخانی در سال 1354 در روستای الموت از توابع قزوین دیده به جهان گشود. وی دوران ابتداییِ تحصیل را در روستای محل تولد گذراند و پس از آن به قزوین مهاجرت کرد و دوران متوسطه را در آنجا گذراند. او دستِ آخر برای ادامهی تحصیل به تهران رفت. پس از عزیمت به تهران در رشتهی زبان و ادبیات عرب مشغول به تحصیل شد و در سال 1377 از دانشگاه تهران فارغ التحصیل شد. علیخانی دوران کودکی و نوجوانی سختی را پشت سر گذاشت و تمام افتخارت خود را مدیون این دوران میداند. وی در حال حاضر بهعنوان مدیر نشر آموت فعالیت میکند.
سبکی نو
علیخانی توانسته با عبور از سنت در نویسندگیاش به خلق زبانی تازه دست پیدا کند. وی در نوشتههایش اصطلاحات بومی و محلی و کلمات خاص اقلیم مربوطه را بهکار برده و با ایجاد فضای صمیمی و نزدیک به دنیای واقعی مخاطب، مسیر داستان خود را پیش میبرد. وی همچنین از حکایتهای بومی و محلی در داستان خود بهره میبرد.
دهقانی مترجم و ویراستار بهنام، در رونمایی از کتاب خاما، دربارهی ویژگی نثر علیخانی میگوید: «نوشتههای یوسف علیخانی، شاعرانه و مخلوطی از شعر و داستان است.»
آثاری ماندگار
یوسف علیخانی در طول فعالیت حرفهای خود آثاری ماندگار و پر مخاطب را به رشتهی تحریر در آورده که میتوان به مجموعه داستانهایی مانند «عروس بید»، «اژدهاکشان»، «قدمبخیر مادربزرگ من بود» و دو رمان پر مخاطب وی «بیوهکشی» و «خاما» اشاره کرد.
خاما، خود پنهان
همیشه نام کتابها در ذهن مخاطبان سوالاتی به وجود میآورد ولی گاه این حس از یک کنجکاوی ساده فراتر رفته و او را به دنبال کردن مسیر مشتاق میکند. خاما یکی از این کتابهاست. مخاطب با دیدن واژهی خاما در روی جلد کتاب، معنای این واژه را در هزارتوی ذهن خود جستجو کرده و در پی کشف آن به داستان رجوع میکند. علیخانی خود در مورد معنای خاما میگوید: «خاما دارای معانی متعددی می باشد که یکی از معناهایش خامه است ولی معنای اصلی خاما در این کتاب نیمهی گمشده ميباشد كه به نوعي به مطالب درون رمان بسيار مرتبط بوده و خواننده را مجذوب خود ميكند.»
نوشتهای نانوشته
خاما داستانی است سرشار از عشق و نفرت، خواستن و نرسیدن، جنگ و زندگی. «خاما» رمانی شاعرانه است و تم عاشقانه دارد.
این رمان براساس ماجرای شورش کردهاست. قهرمان رمان به نام خلیل شاهد مهاجرت و کوچ اجباری کردهاست و به روایت ماجرا از سال 1310 تا 1350 میپردازد. در این کتاب زمینههای تاریخی و سیاسی از یک سو و از سوی دیگر زمینهی اجتماعی و روانشناسی در لایه لایهی اثر طرح میشوند. شخصیت اصلی رمان انسانی است دور مانده از اصل خویش و بر همین اساس هم هست که درونمایههای نوستالژیک و غم غربت را میتوان در جایجای مختلف آن مشاهده کرد، نوعی خودسوزی و خودکاهی درونی خودخواسته و ناشی از فراق که تا انتهای رمان همدم شبهای تنهایی شخصیت اصلی یعنی خلیل میشود و روایتی غمآوا را در بطن ماجراهای مختلف به مخاطب خود عرضه میکند.
«... پرتمان کردند از بهشتمان به زمینی که خودشان میخواستند. تا آمدیم به زمینشان خو بگیریم، تا آمدیم زمینشان را آباد کنیم، تا آمدیم زمینِ تازه را آباد کنیم، باز هم آوارهمان کردند.
دایه گفت. باب، چپچپ نگاهش کرد. احمد هم به نفسنفس افتاده بود. هراس در چشمهای همه دیده میشد.
تا چشم کار میکرد دشت، پر از زن و مرد ایل بود که گرسنه و تشنه رها شده بودند و فقط امنیهها تفنگ به دست، راهِ برگشت مردم را سد کرده بودند و فرماندهشان میگفت:
- فقط رو به جلو!
صف کشیده شده بود تا بینهایت. چیله گریه میکرد. اسماعیل و محمد ماتمزده پیش میرفتند و آفتاب از پشت سر میکوبید توی گردنشان. اسماعیل گفت:
مرگ از این زندگی بهتر...»
علیخانی خود در مورد خاما میگوید: «خاما، زادهی یک ظواهر شهودی بود، خاما را من ننوشتم خودش نوشته شد. این کتاب در مدت ۴۵ روز و در فواصل زمانی نیمه شب تا صبحگاه نوشته شده است و به جرات میتوانم بگویم که در این کتاب عاشقی را تجربه کردم.»
وی اضافه میکند : «خاما نباید نوشته میشد. یکبار یکی خیلی سال قبل او را زندگی کرد و در شبی، این راز مگو را گفت و دیگر به سخن درنیامد. لال شد. و گذشت و گذشت و گذشت تا رسید به یکی که کارش گفتن است. این کلمهها امید دارند خاما زنده شود و آن راوی هم. به رقص و به رنگ رنگ زرد و قرمز این حلقهی آتش، باید که جاری شد. »
بخشهایی از این کتاب صوتی را میتوانید در ادامه بشنوید و با مراجعه به وبسایت یا اپلیکیشن آوانامه از طریق لینک زیر نسخه کامل این کتاب صوتی را دانلود کنید.