سلام. عيد همه تون مبارك. اين چند روز رفته بودم زادگاهم. كاري را شروع كردهام و ديگر رسیده به نازککاری. هفته گذشته، منصور برادرم، موزاییک کار برده و "خانه رفتگان" را فرش کرده بود. این دفعه سيمانكار آمده بود و با منصور کار را پیش میبردند؛ سیمان سفید دیوارها. من هم با اینکه دستهام به سیمان و گچ چندان آموخت نیستند، شده بودم وردستشان. آموته هم رها بود و گاهي مي آمد مي نشست روي شانه ام. تمام دیشب هم باران بود آنجا.
دیروز 27 تیر ماه بود و درست یک سال قبل در 27 تیر 93 آموته آمد روی هره پنجره نشست و شد آموخت ِ ما. ما هم حالا آموختهی او. این صحنه را ساینا، گرفته از همنشینی من و آموته و سیمان و کار و میلک و خانه فرهنگ. به یادگار